اصحاب صلتلغتنامه دهخدااصحاب صلت .[ اَ ب ِ ص َ ] (اِخ ) پیروان عثمان بن ابی الصلت یا صلت بن ابی الصلت بودند که از فرقه ٔ عجارده منشعب شدند و خود بدعتهای دیگری ساختند. رجوع به صلتیه و
اصحابلغتنامه دهخدااصحاب . [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ صاحب . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 63) (دهار). ج ِ صَحْب است و صحب ج ِ صاحب . و ج ِ اصحاب ، اصاحیب است . (از منتهی الارب ). و این جمع
اصحابلغتنامه دهخدااصحاب . [ اِ ] (ع مص ) یار کردن .(ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 13) (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). همراه کردن . || صاحب یار و مصاحب شدن . (منتهی الارب ). خداوند یار و
عجاردةلغتنامه دهخداعجاردة. [ ع َ رِ دَ ] (اِخ ) فرقه ای از خوارج اصحاب عبدالرحمن بن عجردند، دراعتقادات با «نَجَدات » یکسانند جز آنکه اینان گویندطفل از هر تکلیفی مبراست تا آنکه بعد
طلحةلغتنامه دهخداطلحة. [ طَ ح َ ] (اِخ ) ابن عبیداﷲبن عثمان بن عمروبن کعب بن سعدبن تیم بن مرة القرشی التیمی ، معروف به طلحة الجواد یا طلحةالجود، مکنی به ابومحمد. صحابی جلیل و از
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن سعیدبن عبدالرحمان بن زیادبن عبداﷲبن زیادبن عجلان . مکنی به ابن عقده . کنیتش ابوالعباس است از حفاظ احادیث و ضباط اخبار بود در
ذوالیمینینلغتنامه دهخداذوالیمینین . [ ذُل ْ ی َ ن َ ] (اِخ ) لقبی است که مأمون بطاهر داد، از آن روی که در جنگ با علی بن عیسی شمشیر به هر دو دست بگرفت و بزد بر سر و خودش و سر بدونیم ک
ابوحنیفهلغتنامه دهخداابوحنیفه . [ اَ ح َ ف َ ] (اِخ ) نعمان بن ثابت بن زوطی بن ماه یا نعمان بن ثابت بن نعمان بن مرزبان یا طاوس بن هرمز، امام فقیه کوفی مولی تیم اﷲبن ثعلبه . ابن الند