اصبعلغتنامه دهخدااصبع. [ اِ ب َ ] (اِخ ) ابن غیاث . از صحابه بود و ابن مندة از طریق جابر جعفی یکی از ضعفا از شعبی از اصبعبن غیاث روایت کرد که وی گفت شنیدم رسول (ص ) فرمود: فیکم
اصبعلغتنامه دهخدااصبع. [ اِ ب َ ] (اِخ ) کوهی است به نجد. (منتهی الارب ) (مراصدالاطلاع ) (معجم البلدان ).
اصبعلغتنامه دهخدااصبع. [ اَ / اِ / اُ ب َ / ب ِ / ب ُ ] (ع اِ) انگشت دست یا پا.ج ، اصابع، اصابیع. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث ). انگشت . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 13) (مهذب ا
اصبعلغتنامه دهخدااصبع. [ اِ ب َ ](اِخ ) (بنی ...) نام قومی است که تابعیت قرامطه پذیرفته بودند. (از قاموس الاعلام ترکی ). || (اِخ ) ذات الاصبع رضمیه ؛ بنای سنگی ایست متعلق به ابو
اصبع خفانلغتنامه دهخدااصبع خفان . [ اِ ب َ ع ِ خ َف ْ فا ] (اِخ ) بنائی است بس عالی و بزرگ نزدیک کوفه . (منتهی الارب ). بنای بزرگی است نزدیک کوفه از بناهای ایرانیان و گمان میکنم که ا
اصبعینلغتنامه دهخدااصبعین . [ اِب َ ع َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ اصبع. دو انگشت : من چو کلکم در میان اصبعین نیستم در صف ّ طاعت بین بین . مولوی .و در این بیت اشاره به حدیث علی (ع ) است که
بین اصبعینلغتنامه دهخدابین اصبعین . [ ب َ ن َ اِ ب َ ع َ ] (ع ق مرکب ) میان دو انگشت . میان اصبعین . رجوع به بین الاصبعین شود : دیده و دل هست بین اصبعین چون قلم در دست کاتب ای حسین .م
علی اصبعیلغتنامه دهخداعلی اصبعی . [ع َ ی ِ اَ ب َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن عبدالصمدبن محمدبن علی بن یوسف بن سعید مقشاعی الاصل اصبعی بحرانی . از فقهای اواخر قرن یازدهم و اوایل قرن دوازده