اصاصلغتنامه دهخدااصاص . [ ] (ع اِ) تیمله یا روغن پودنه ٔ کوهی . (دزی ج 1 ص 26). || نوعی از گیاهان دوقلفه ٔ بی برگ که بوته های کوچکی دارند و در جنوب اروپا میرویند. (از دزی همان جلد). || مازریون . (همان صفحه ). برخی این کلمه را
حساسلغتنامه دهخداحساس . [ ح َ ] (ع اِ) در حق چیزی گویند که آنرا تفحص کنند و نیابند. (منتهی الارب ).و فارسی زبانان در این وقت «لعنت بر شیطان » گویند.
حساسلغتنامه دهخداحساس . [ ح َس ْ سا ] (ع ص ) نیک دریابنده . (غیاث ). بسیارحس . سخت ادراک . تیزحس . شدیدالحس .- سلولهای حساس ؛ یاخته های احساس کننده . رجوع به سلول و به کتاب جانورشناسی عمومی فاطمی ص 168 و <span class="hl" dir="ltr"
حساسلغتنامه دهخداحساس . [ ح ُ ] (ع اِ) ماهی ریز که آن را خشک کنند. (منتهی الارب ). ماهی خرد. (مهذب الاسماء). || پاره های سنگ ریزه . || ریزه از چیزی . || شومی . || بدخوئی . (منتهی الارب ). || بدخو. (مهذب الاسماء). || ج ِ حُساسَة.
حساسیلغتنامه دهخداحساسی . [ ح َس ْ سا ] (حامص ) حساسیت . حساس بودن . حساس شدن . حساسی سامعه . حساسی ذائقه و مانند آن . حساس بودن عضو مخصوص آن حس .
اصلغتنامه دهخدااص . [ اَص ص / اِص ص / اُص ص ] (ع اِ) اصل . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (قطر المحیط). بن و بیخ . (آنندراج ). اساس . (قطر المحیط). ج ، اصاص . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (قطر المحیط). اس ّ.