اشک ریزفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهویژگی چشمی که همواره اشک بریزد؛ کسی که گریه کند و اشک بریزد؛ اشکبار؛ گریان.
اشکریزلغتنامه دهخدااشکریز. [ اَ ] (نف مرکب ) اشکبار. گریان . رجوع به اشکبار شود. چشمی که اشک بسیار می افشاند. (ناظم الاطباء). || عاشق . (آنندراج ) : دیدی مرا بعید که چون بودم با چ
اشک ریزانلغتنامه دهخدااشک ریزان . [ اَ ] (نف مرکب ) چشمی که اشک بسیار می افشاند. (ناظم الاطباء) : همه منکوب و پریشان و منخوب و اشکریزان و حیران . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 455).بریحان ن
hasدیکشنری انگلیسی به فارسیدارای، داشتن، دارا بودن، گذاشتن، رسیدن به، دانستن، کردن، مالک بودن، وادار کردن، باعی انجام کاری شدن، صرف کردن، جلب کردن، بدست اوردن، در مقابل دارا، بهره مند شدن
اشک ریزانلغتنامه دهخدااشک ریزان . [ اَ ] (نف مرکب ) چشمی که اشک بسیار می افشاند. (ناظم الاطباء) : همه منکوب و پریشان و منخوب و اشکریزان و حیران . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 455).بریحان ن
خونابه ریزلغتنامه دهخداخونابه ریز. [ ب َ / ب ِ ] (نف مرکب ) اشک ریز. خونابه بار : بشب زنده داران بیگاه خیزبخاکی غریبان خونابه ریز.نظامی .
اشک آورلغتنامه دهخدااشک آور. [ اَ وَ ] (نف مرکب ) ماده یا حالتی که سبب گریه و اشک ریزی شود.- گاز اشک آور ؛ گازیست که در جنگها یا اعتصابات داخلی بکار برند. رجوع به گاز شود.
اشک پیمایلغتنامه دهخدااشک پیمای . [ اَپ َ / پ ِ ] (نف مرکب ) اشکبار. اشک ریزان : غم رفتگان در دلم جای کرددو چشم مرا اشک پیمای کرد.نظامی .
اشکبارلغتنامه دهخدااشکبار. [ اَ ] (نف مرکب ) اشک ریز. گریان . اشکباران . اشک افشان : من بچشم خویش دیدم کعبه را کز زخم سنگ اشکبار از دست مشتی نابسامان آمده . خاقانی .عمر تو گم شد ب