اشک بارفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. اشکریز؛ گریان.۲. ویژگی چشم که همواره اشک میریزد.۳. کسی که پیدرپی گریه میکند.
اشکبارلغتنامه دهخدااشکبار. [ اَ ] (نف مرکب ) اشک ریز. گریان . اشکباران . اشک افشان : من بچشم خویش دیدم کعبه را کز زخم سنگ اشکبار از دست مشتی نابسامان آمده . خاقانی .عمر تو گم شد ب
اشک بارانلغتنامه دهخدااشک باران . [ اَ ] (نف مرکب ) اشک بار : در میان آب و آتش همچنان سرگرم تست این دل زار نزار و اشکبارانم چو شمع. حافظ.و رجوع به اشکبار شود.
اشک بارانفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهاشکبار؛ اشکریز: ◻︎ در میان آب و آتش هم چنان سرگرم توست / این دل زار نزار اشک بارانم چو شمع (حافظ: ۵۹۴).
اشکباریلغتنامه دهخدااشکباری . [ اَ ] (حامص مرکب ) اشک باریدن . گریستن : رخ زردم کند در اشکباری گهی زرکوبی و گه نقره کاری . نظامی .و رجوع به اشک باریدن شود.
hasدیکشنری انگلیسی به فارسیدارای، داشتن، دارا بودن، گذاشتن، رسیدن به، دانستن، کردن، مالک بودن، وادار کردن، باعی انجام کاری شدن، صرف کردن، جلب کردن، بدست اوردن، در مقابل دارا، بهره مند شدن
اشک بارانلغتنامه دهخدااشک باران . [ اَ ] (نف مرکب ) اشک بار : در میان آب و آتش همچنان سرگرم تست این دل زار نزار و اشکبارانم چو شمع. حافظ.و رجوع به اشکبار شود.
اشک بارانفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهاشکبار؛ اشکریز: ◻︎ در میان آب و آتش هم چنان سرگرم توست / این دل زار نزار اشک بارانم چو شمع (حافظ: ۵۹۴).
بارانلغتنامه دهخداباران . (اِ) ترجمه ٔ مطر وبا لفظ باریدن و دادن و زدن و گرفتن و خوردن و استادن و چکیدن و گذشتن مستعمل است . (آنندراج ). قطره های آبی که از ابر بر روی زمین میریزد
گهربارفرهنگ نامها(تلفظ: gohar bār) (= گوهربار ، گوهرافشان) ؛ (به مجاز) اشک بار ، گریان ؛ (در قدیم) (به مجاز) شیوا و رسا.
نمک فشانلغتنامه دهخدانمک فشان . [ ن َ م َ ف َ / ف ِ ] (نف مرکب ) نمک افشان . نمک پاش . که نمک بر چیزی افشاند : هرجا که به دست عشق جانی است این قصه بر او نمک فشانی است . نظامی . || ک