اشکملغتنامه دهخدااشکم . [ اِ ک َ ](اِ) (از پهلوی اشکمب ) شکم . (مؤید الفضلا ج 1 ص 139) (هفت قلزم ) (شعوری ) (شرفنامه ٔ منیری ). شکم . شاعری در هجو گفته : اشکمش آمد فراخ او را ز
اشکم کوهلغتنامه دهخدااشکم کوه . [ اِ ک َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان گاوکان بخش جبال بارز شهرستان جیرفت که در 65هزارگزی جنوب خاوری مسکون و 25هزارگزی جنوب راه مالرو مسکون - کردک
اشکمینلغتنامه دهخدااشکمین . [ ] (اِخ ) قریه ای در نواحی ولایت قندر بود. رجوع به مجالس النفایس ص 95 شود.
اسماعیلواژهنامه آزاداسماعیل یا اشمیل یا اشکمیل یا اشکئیل در زبان دین میترائیسم دین خدای خورشید عزازیل پرستی میترائیسم یعنی نماینده ، جنگجو و پهلوان ئیل مخفف عزازیل خدای خورشید. اشک