اشکبوسلغتنامه دهخدااشکبوس . [ اَ ک َ / اَ ] (اِخ ) نام مبارزی است کشانی که بمدد افراسیاب آمده بود و افراسیاب او را بیاری پیران ویسه فرستاد و رستم پیاده به میدان او آمد و به یک تیر
کشانلغتنامه دهخداکشان . [ ک َ / ک ُ ] (اِخ ) نام ولایتی است به ماوراءالنهر واز آنجاست کاموس کشانی و اشکبوس که به حمایت افراسیاب آمده در دست رستم کشته شدند. (از انجمن آرا) (آنندر
سندروسواژهنامه آزاددر شاهنامه به معنی زرد روی و ترسیده مانند آمده: کمان را به زه کرد زود اشکبوس تنی لرزلرزان و رخ سندروس
بوس دادنلغتنامه دهخدابوس دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) بوسیدن : دوتایی شد و بر زمین بوس دادبخندید زو شاه و برگشت شاد. فردوسی .چو زد تیر بر سینه ٔ اشکبوس سپهر آن زمان دست او داد بوس . فرد
سندروسفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده١. (زیستشناسی)صمغی زردرنگ و تلخ شبیه کهربا که از پوست درختی پیوسته سبز از تیرۀ مخروطیان بهدست میآید و در طب و نقاشی به کار میرود؛ سندر.۲. [مجاز] زردرنگ: ◻︎
لرزلرزانلغتنامه دهخدالرزلرزان . [ ل َ ل َ ](نف مرکب ، ق مرکب ) در حال لرزش . مرتعش : گرفتار و دل زو شده ناامیدروان لرزلرزان به کردار بید. فردوسی .تنش لرزلرزان به کردار بیددل از جان