اشپشلغتنامه دهخدااشپش . [ اِ پ ِ ] (اِ) اشپشه . کرمی که در غله و پشمینه افتد و تباه کند. کرمکی است خرد که در تابستان لباس پشمینه را ضایع کند و در جو و گندم نیز باشد. (انجمن آرای
اشپشهلغتنامه دهخدااشپشه . [ اِ پ ِ ش َ / ش ِ ] (اِ) اشپش . رجوع به اشپش شود : آنکه در انبار ماند و صرفه کرداشپشه و موش حوادث پاک خورد.مولوی .
اشپشهلغتنامه دهخدااشپشه . [ اِ پ ِ ش َ / ش ِ ] (اِ) اشپش . رجوع به اشپش شود : آنکه در انبار ماند و صرفه کرداشپشه و موش حوادث پاک خورد.مولوی .
شپشفرهنگ انتشارات معین(ش پِ) [ په . ] (اِ.) = اشپش : حشره ای از راستة نیم بالان که به علت زندگی انگلی فاقد بال شده و حامل میکروب برخی از امراض از قبایل تب زرد و تیفوس و غیره می باشد
ککلغتنامه دهخداکک . [ ک َ ] (اِ) کیک . نام حشره ای که میگزد. حشره ای است از راسته ٔ مخفی بالان و دارای پاهای مستعد جهیدن است که از خون پستانداران تغذیه می کند و طول آن در حدود
انبارلغتنامه دهخداانبار. [ اَم ْ ] (اِ) جای انباشتن غله یا چیز دیگر. جای نگهداری کالا. آنجا که هیزم و غیره ذخیره کنند. (فرهنگ فارسی معین ). خانه ٔ بازرگان که در آن متاع و غله تود
شپشلغتنامه دهخداشپش . [ ش ِ پ ِ ] (اِ) جانوری است معروف . (برهان ). جانور کوچک خونخوار که در بدن انسان تولید شود و از مکیدن خون زندگی میکند. (فرهنگ نظام ). قمل . یک قسم جانورکی