اشونلغتنامه دهخدااشون . [ اَش ْ وُ ] (ع اِ) اشؤن . ج ِ شأن ، بمعنی رگ اشک . (منتهی الارب ). رجوع به شأن و اشؤن شود.
اشونلغتنامه دهخدااشون . [ اَ ش َ وَ ] (اوستایی ، ص ) صفت کلمه ٔ اوستایی اَش َ است که بمعنی «رت » («نظم نیکو» یا «حقیقت ») است و یکی از امشاسپندان میباشد... در گاتها جهان نیک و ج
اشونتلغتنامه دهخدااشونت . [ اَ ش َ ] (اوستایی ، ص ) کلمه ٔ اوستایی بمعنی پاک ، مقدس . رجوع به یشتها ص 32 و 604، و اشون شود.
اشوندلغتنامه دهخدااشوند. [ ] (اِخ ) یکی از دیه های اعلم در نواحی همدانست . رجوع به نزهةالقلوب مقاله ٔ 3 ص 72 شود.
اشونةلغتنامه دهخدااشونة. [ اُ ن َ ] (اِخ ) (حصن ...) اشوقه . نام شهری به اسپانیا میان استجه و شلبره . (ابن جبیر). قلعه ایست در اندلس از نواحی استجه . (مراصد). و سلفی گوید حصنی اس
اشونیلغتنامه دهخدااشونی . [ اَ ] (اِخ ) نام طبیبی بهند بود. رجوع به تحقیق ماللهند ص 76 شود. || نام یکی از منازل ماهها. (همان کتاب ص 107 و 173 و 186 و 243 و 262 و 266). || نام شهر
اشونیلغتنامه دهخدااشونی . [ اُ ] (اِخ ) ادیب غانم بن ولید مخزومی اشونی . از شاعران بود و سلفی این ابیات را به وی نسبت داده است :و من عجب انی احن الیه-م ُو اسأل عنهم من لقیت وهم
اشونتلغتنامه دهخدااشونت . [ اَ ش َ ] (اوستایی ، ص ) کلمه ٔ اوستایی بمعنی پاک ، مقدس . رجوع به یشتها ص 32 و 604، و اشون شود.
اشوندلغتنامه دهخدااشوند. [ ] (اِخ ) یکی از دیه های اعلم در نواحی همدانست . رجوع به نزهةالقلوب مقاله ٔ 3 ص 72 شود.
اشونةلغتنامه دهخدااشونة. [ اُ ن َ ] (اِخ ) (حصن ...) اشوقه . نام شهری به اسپانیا میان استجه و شلبره . (ابن جبیر). قلعه ایست در اندلس از نواحی استجه . (مراصد). و سلفی گوید حصنی اس
اشونیلغتنامه دهخدااشونی . [ اَ ] (اِخ ) نام طبیبی بهند بود. رجوع به تحقیق ماللهند ص 76 شود. || نام یکی از منازل ماهها. (همان کتاب ص 107 و 173 و 186 و 243 و 262 و 266). || نام شهر
اشونیلغتنامه دهخدااشونی . [ اُ ] (اِخ ) ادیب غانم بن ولید مخزومی اشونی . از شاعران بود و سلفی این ابیات را به وی نسبت داده است :و من عجب انی احن الیه-م ُو اسأل عنهم من لقیت وهم