اشوقلغتنامه دهخدااشوق .[ اَش ْ وَ ] (ع ن تف ) شایقتر. ج ، شوق . (منتهی الارب ). || (ص ) دراز، هرچه باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد اشوق ؛ درازبالا. ج ، شوق . (از المنجد).
اشوغلغتنامه دهخدااشوغ . [ اُ ] (ص ) شخص مجهول النسب و مفقودالبلد را گویند. (برهان ) (هفت قلزم ) (انجمن آرا). آشوغ . (آنندراج ). رجوع به آشوغ شود. در تداول امروز، مجهول الهویه .
آشوغلغتنامه دهخداآشوغ . (ص ) مجهول . غیرمعروف . ناشناس . نامعروف . (تحفةالاحباب اوبهی ). گمنام : چه کنم از جفای دهر که من هستم آشوغ در میان شما.طرطری .
اشوقهلغتنامه دهخدااشوقه . [ اُق َ ] (اِخ ) شهر کوچکی است در اندلس . (مراصد). شهریست به اندلس . (معجم البلدان ). و رجوع به اشونه شود.
اشوقیلغتنامه دهخدااشوقی . [ اُ ] (اِخ ) ابوبکر احمدبن محمدبن مرحب اشوقی . از فقیهان و مفتیان بود و از ابوعبداﷲبن دُلَیم و احمدبن سعد سماع کرد و بسال 370 هَ . ق . درگذشت . (از معج
اشوقهلغتنامه دهخدااشوقه . [ اُق َ ] (اِخ ) شهر کوچکی است در اندلس . (مراصد). شهریست به اندلس . (معجم البلدان ). و رجوع به اشونه شود.
اشوقیلغتنامه دهخدااشوقی . [ اُ ] (اِخ ) ابوبکر احمدبن محمدبن مرحب اشوقی . از فقیهان و مفتیان بود و از ابوعبداﷲبن دُلَیم و احمدبن سعد سماع کرد و بسال 370 هَ . ق . درگذشت . (از معج
اشونةلغتنامه دهخدااشونة. [ اُ ن َ ] (اِخ ) (حصن ...) اشوقه . نام شهری به اسپانیا میان استجه و شلبره . (ابن جبیر). قلعه ایست در اندلس از نواحی استجه . (مراصد). و سلفی گوید حصنی اس
شوقلغتنامه دهخداشوق . (ع ص ، اِ) ج ِ اَشْوَق . (منتهی الارب ). عشاق . (اقرب الموارد). عاشقان . (منتهی الارب ). مشتاقان . رجوع به اشوق شود.
اسپانیالغتنامه دهخدااسپانیا. [ اِ ] (اِخ ) (در لاتینی هسپریا و هیسپانیا و ایبریا ) اِسپانْی . اسپانیول و در نزدعرب اندلس . قسمت اعظم شبه جزیره ای است در گوشه ٔ جنوب غربی اروپا و آن