اشواکلغتنامه دهخدااشواک . [ اِش ْ ] (ع مص ) خار برآوردن درخت . یقال : اشوکت الشجرة اشواکاً (علی الاصل ). (منتهی الارب ). خاردار بودن درخت یا پرخار بودن آن . (از المنجد). با خار ب
پرخارلغتنامه دهخداپرخار. [ پ ُ ] (ص مرکب ) که خار بسیار دارد : تا بگفتاری پربار یکی نخلی چون بفعل آئی پرخار مغیلانی . ناصرخسرو.اِشواک ؛ اِشاکة؛ پرخار شدن .
شوکلغتنامه دهخداشوک . [ ش َ ] (ع اِ) خار. ج ، اشواک . شوکة، یکی . (منتهی الارب ). خار. (دهار) (غیاث ). هر چیز سرتیز. لم . لام . تلو.تلی . بور. تیغ. (یادداشت مؤلف ). گیاهی که م
اشاکةلغتنامه دهخدااشاکة. [ اِ ک َ ] (ع مص ) خار برآوردن درخت . یقال :اشوکت الشجرة اشواکاً (علی الاصل ) و کذا اشاکت اشاکةً؛ ای اخرجت شوکة. || به خار درخستن کسی را. رسانیدن خار را
غریبلغتنامه دهخداغریب . [ غ َ ] (اِخ ) امین افندی . وی صاحب جریده ٔ «الحارس » بیروتی است و او راست : 1- اخبار و افکار، و آن مجموعه ٔ ادبی و تاریخی است که در روزنامه ٔ خود آن را