اشهددیکشنری عربی به فارسیگواهي دادن , شهادت دادن , سوگند ياد کردن , تصديق امضاء کردن , تصديق کردن , صحت وسقم چيزي را معلوم کردن , شهادت کتبي دادن , مطملن کردن , تضمين کردن , گواهي کردن
اشتقدیکشنری عربی به فارسیمنتج کردن , مشتق کردن , مشتق شدن , ارزومند چيزي بودن , اشتياق داشتن , مردد ودودل بودن , ارزو کردن , مشتاق بودن
اشهبلغتنامه دهخدااشهب . [ اَ هََ ] (ع ص ، اِ) رنگ سپید که سپیدی آن بر سیاهی غالب آمده باشد. (از المنجد) (از اقرب الموارد). سپیدی که بسیاهی زند. (مؤید الفضلاء). سپیدی که غالب بو
اشهبلغتنامه دهخدااشهب . [ اَ هََ ] (اِخ ) ابن بشر کلبی . از سرداران صدر اسلام بود. صاحب تاریخ سیستان آرد: پیش از رفتن قتیبةبن مسلم به خراسان اشهب که از اهالی خراسان بود از جانب