اشنهیلغتنامه دهخدااشنهی . [ اُ ن ُ ] (اِخ ) عبدالعزیزبن علی اشنهی (منسوب به اشنه یا اشنویه ) شافعی . از فقیهان بودو فقه را نزد ابواسحاق ابراهیم بن علی فیروزآبادی بیاموخت و از ابو
اشنهیلغتنامه دهخدااشنهی . [ اُ ن ُ ] (ص نسبی ) منسوب به اشنه شهر معروف آذربایجان نزدیک ارومیه که آنرا اشنو و اشنویه نیز نوشته اند. (حاشیه ٔ شدالازار ص 308). و رجوع به انساب سمعان
اشنهیلغتنامه دهخدااشنهی . [ اُن ُ ] (اِخ ) امام صدرالدین محمود اشنهی واعظ، معاصر ابوبکر سعدبن زنگی (623 - 658 هَ . ق .) بود و در علوم اصول و فروع و الهیات و ادبیات عرب دست داشت .
اشنهلغتنامه دهخدااشنه . [ اُ ن َ / ن ِ ] (اِ) عطریست سفید که به درخت بلوط و صنوبر می پیچد و بصورت پوست بنج است لیکن عربی است و بفارسی دواله گویند و لهذا ترکیبی که در آن میکنند د
تاج الدینلغتنامه دهخداتاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) اشنهی . مؤلف شدالازار فی حطالاوزار عن زوار المزار در ترجمه ٔ احوال خواجه امام الدین داودبن محمدبن روزبهان الفرید نام وی را در زم
داودلغتنامه دهخداداود. [ وو ] (اِخ ) ابن عزالدین محمدبن روزبهان (خواجه امام الدین ). از شیوخ مملکت و بزرگان بلاد بود و قدمی راسخ در معرفت و قدری شامخ در ولایت داشت . سماع و روای
اشنهلغتنامه دهخدااشنه . [ اُ ن ُه ْ ] (اِخ ) شهرکی است به آذربایجان . (سمعانی ). شهریست در آذربایجان از طرف اربل که تا شهر ارومیه دو روز و تا شهر اربل پنج روز راه است و بین این
اشنهلغتنامه دهخدااشنه . [ اُ ن َ / ن ِ ] (اِ) عطریست سفید که به درخت بلوط و صنوبر می پیچد و بصورت پوست بنج است لیکن عربی است و بفارسی دواله گویند و لهذا ترکیبی که در آن میکنند د