اشناو کردنلغتنامه دهخدااشناو کردن . [ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شنا کردن . سباحت . عَوم . (تاج المصادر بیهقی ).
لفدیکشنری عربی به فارسیاشنا کردن , اشنا ساختن , خو دادن , عادت دادن , معلوم کردن , خودماني کردن , پيچيدن , قنداق کردن , پوشانيدن , لفافه دار کردن , پنهان کردن , بسته بندي کردن , پتو ,
familiariseدیکشنری انگلیسی به فارسیآشنا کردن، اشنا کردن، اشنا ساختن، خو دادن، عادت دادن، خودمانی کردن
familiarizeدیکشنری انگلیسی به فارسیآشنا کردن، اشنا کردن، اشنا ساختن، خو دادن، عادت دادن، خودمانی کردن