اشماملغتنامه دهخدااشمام . [ اِ ] (ع مص ) بوییدن . (منتهی الارب ). چیز خوشبوی را بوییدن . (از اقرب الموارد) (غیاث ). || بویانیدن . (منتهی الارب )(تاج المصادر) (مجمل اللغة) (غیاث )
اشمامفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. بوییدن؛ بوییدن چیزی؛ بو کردن.۲. بو بردن.۳. بویانیدن.۴. (ادبی) با لب اشاره کردن به حرکت حرفی بدون آنکه صوت شنیده شود.
بوئیدنلغتنامه دهخدابوئیدن . [ دَ ] (مص ) اشمام . اشتمام . شمیم . شمم . (منتهی الارب ). شمامه . (دهار). تشمم . (زوزنی ). رجوع به بوییدن شود.
بویانیدنلغتنامه دهخدابویانیدن . [ دَ ] (مص ) به بوئیدن واداشتن . اشمام . (مجمل اللغة) (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) : و لخلخله ٔ سرد می بویانید. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).غالیه ٔ
تبعلغتنامه دهخداتبع. [ ت ُب ْ ب َ ] (اِخ ) ج ،تبابعة. یکی از ملوک یمن و بدین لقب ملقب نگردد مادام که حضرموت و سبا و حمیر در تصرف وی نباشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). لقب پا
ترالغتنامه دهخداترا. [ ت ُ ] (ضمیر + حرف اضافه ) (از «تَُ »، مخفف «تو» + «را») ترکیبی باشد از «تو» و «را» که در محاورات و کتابت «واو» را می اندازند. (برهان ).کلمه ٔ خطاب . (فره
روملغتنامه دهخداروم . [ رَ ] (ع اِ) روم . نرمه ٔ گوش . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). و رجوع به روم شود. || (اصطلاح تجوید) حرکتی است خفی یعنی حرکتی را جهت تخفیف میان