اشقیلغتنامه دهخدااشقی . [ اَ قا ] (ع ن تف ) نعت تفصیلی از شقی . شقی تر. بدبخت تر. (مهذب الاسماء) (مؤیدالفضلا).اشقی الامة و اشقی القوم ؛ ابن ملجم مرادیست قاتل خیرالخلق . (منتهی
آشتیگویش اصفهانی تکیه ای: âšti طاری: âšti طامه ای: âšti / solh طرقی: solh / âšti کشه ای: âšti نطنزی: âšti / solh
hardدیکشنری انگلیسی به فارسیسخت، در مضیقه، دشوار، مشکل، سفت، شدید، سنگین، قوی، سخت گیر، زمخت، قسی، ژرف، نامطبوع، معضل، خسیس، پرصلابت، پینه خورده، فربه
اشقیلغتنامه دهخدااشقی . [ اَ قا ] (ع ن تف ) نعت تفصیلی از شقی . شقی تر. بدبخت تر. (مهذب الاسماء) (مؤیدالفضلا).اشقی الامة و اشقی القوم ؛ ابن ملجم مرادیست قاتل خیرالخلق . (منتهی
عمار دارمیلغتنامه دهخداعماردارمی . [ ع َم ْ ما رِ رِ ] (اِخ ) تمیمی . وی مردی جاهلی و از بنی مالک بن حنظلة و در شقاوت و نگون بختی مثل بود و سببش این بود که چون «ملک عمروبن هند» به انت
ابن لبلغتنامه دهخداابن لب . [ اِ ن ُ ل ُب ب ] (اِخ ) ابوسعید فرج بن قاسم بن احمد تغلبی اندلسی . از مشاهیر علما و شعرای آنجا. مولد او در 701 هَ .ق . بغرناطه و وفات در 782. وی در مد
ابن ملجملغتنامه دهخداابن ملجم . [ اِ ن ُ م ُ ج َ ] (اِخ ) عبدالرحمن بن ملجم مرادی حمیری تجوبی . او از خوارج و متعصب در طریقت خویش بود. و با برک بن عبداﷲ تمیحی و عمروبن بکر سعدی در خ
ابیوردیلغتنامه دهخداابیوردی . [ اَ وَ ] (اِخ ) محمدبن احمد الأبیوردی الکوفنی و کوفن یکی از قراء ابیورد است و یاقوت گوید: ابوالمظفر محمدبن ابی العباس احمدبن محمد ابی العباس احمدبن