اشفیلغتنامه دهخدااشفی . [ اَ فا ] (ع ص ) مردی که لبهایش فراهم نیاید. (منتهی الارب ). آنکه دو لب وی بهم نپیوندد. (از اقرب الموارد).
اشقیلغتنامه دهخدااشقی . [ اَ قا ] (ع ن تف ) نعت تفصیلی از شقی . شقی تر. بدبخت تر. (مهذب الاسماء) (مؤیدالفضلا).اشقی الامة و اشقی القوم ؛ ابن ملجم مرادیست قاتل خیرالخلق . (منتهی
hardدیکشنری انگلیسی به فارسیسخت، در مضیقه، دشوار، مشکل، سفت، شدید، سنگین، قوی، سخت گیر، زمخت، قسی، ژرف، نامطبوع، معضل، خسیس، پرصلابت، پینه خورده، فربه
ابیوردیلغتنامه دهخداابیوردی . [ اَ وَ ] (اِخ ) محمدبن احمد الأبیوردی الکوفنی و کوفن یکی از قراء ابیورد است و یاقوت گوید: ابوالمظفر محمدبن ابی العباس احمدبن محمد ابی العباس احمدبن
اشفاءلغتنامه دهخدااشفاء. [ اِ ] (ع مص ) اشفی علیه اشفاءً؛ مشرف شد بر آن . یقال : اشفی المریض علی الموت ؛ ای اشرف و لایستعمل الا فی الشّر. (منتهی الارب ). اشاف الرجل علی الامر و ا
اشفیلغتنامه دهخدااشفی . [ اَ فا ] (ع ص ) مردی که لبهایش فراهم نیاید. (منتهی الارب ). آنکه دو لب وی بهم نپیوندد. (از اقرب الموارد).
اشفیانلغتنامه دهخدااشفیان . [ اِ ف َ ] (اِخ ) (تثینه ٔ اِشْفی ̍) دو پشته است که در نزدیک آنها آبی است بنام ظبی متعلق به بنی سُلَیم . (از معجم البلدان ).