اشقاهلغتنامه دهخدااشقاه . [ اِ ] (ع مص ) رنگ کردن غوره ٔ خرما. و منه : نهی عن بیعالتمر حتی یشقه . و یروی بالتشدید. (منتهی الارب ).
اشقاحلغتنامه دهخدااشقاح . [ اِ ] (ع مص ) دور کردن کسی را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || دور رفتن . (منتهی الارب ). || سرخ شدن غوره ٔ خرما و برنگ آمدن آن . (از منته
اشقاحلغتنامه دهخدااشقاح . [ اَ ] (ع اِ) اَشقاح کِلاب ؛ اِسْت ِ کلاب یا کنج دهان آنها. (منتهی الارب ).
ارقأه الغتنامه دهخداارقأه ا. [ اَ ق َ ءَ هُل ْ لاه ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) خشک و ساکن گرداناد اشک او را خدای . (منتهی الأرب ).
اشاهبلغتنامه دهخدااشاهب . [ اَ هَِ ] (اِخ ) لقب بنومنذر است از آن جهت که جمال داشتند. (منتهی الارب ).
اشاهملغتنامه دهخدااشاهم . [ اُ هَُ ] (اِخ ) و اشاهن به نون نیز گویند. موضعی است در شعر ابن احمر. (معجم البلدان ).
اشباهلغتنامه دهخدااشباه . [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شَبَه . (منتهی الارب ). مانندها. || ج ِ شِبْه . (منتهی الارب ). امثال . (غیاث ). مانندان . نظایر. (غیاث ):نیست ای شاه ترا هیچ شبیه
ارقأه الغتنامه دهخداارقأه ا. [ اَ ق َ ءَ هُل ْ لاه ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) خشک و ساکن گرداناد اشک او را خدای . (منتهی الأرب ).
اشاهبلغتنامه دهخدااشاهب . [ اَ هَِ ] (اِخ ) لقب بنومنذر است از آن جهت که جمال داشتند. (منتهی الارب ).
اشاهملغتنامه دهخدااشاهم . [ اُ هَُ ] (اِخ ) و اشاهن به نون نیز گویند. موضعی است در شعر ابن احمر. (معجم البلدان ).
اشباهلغتنامه دهخدااشباه . [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شَبَه . (منتهی الارب ). مانندها. || ج ِ شِبْه . (منتهی الارب ). امثال . (غیاث ). مانندان . نظایر. (غیاث ):نیست ای شاه ترا هیچ شبیه
اشباهلغتنامه دهخدااشباه . [ اِ ] (ع مص ) مانند شدن به ... (ازمنتهی الارب ). با چیزی مانند شدن . ماننده شدن . (زوزنی ). با چیزی مانیدن . (تاج المصادر بیهقی ): اشبهه ؛ مانند او شد.