اشطاطلغتنامه دهخدااشطاط. [ اَ ] (اِخ ) (غدیر...) ج ِ شَط، بمعنی بعد، یا ج ِ شطط، بمعنی جور و گذشتن از حد است . وغدیر اشطاط نزدیک عُسفان است . (از معجم البلدان ).
اشطاطلغتنامه دهخدااشطاط. [ اِ ] (ع مص ) دور رفتن ستور در چرا. (منتهی الارب ). اشطاط در سوم ؛ دور شدن . (اقرب الموارد). || دور شدن در طلب و بتک رفتن . (منتهی الارب ). اشطاط در طلب
اشتاتلغتنامه دهخدااشتات . [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شَت ّ. پراکندگان . (مهذب الاسماء). پراکنده ها. پراکندگیها: جاؤا اشتاتاً؛ ای متفرقین . (اقرب الموارد) : مؤلف این اشتات و مصنف این
اخطاطلغتنامه دهخدااخطاط. [ اِ ](ع مص ) اخطاطِ وجه ؛ خطدار گشتن روی . || اخطاط غلام ؛ عذار برآوردن کودک . || اِخطاط خِطّة؛ از آن خود گردانیدن آنرا و نشان کردن بر آن .
ارطاطلغتنامه دهخداارطاط. [ اِ ] (ع مص ) گول گردیدن . (منتهی الأرب ): اَرِطّی فان َّ خیرک فی الرطیط؛ یعنی احمق باش که خیر تو در حماقت است . در حق شخصی گویند که در حماقت بخت مند و
اشاطةلغتنامه دهخدااشاطة. [ اِ طَ ] (ع مص ) سوزانیدن . || هلاک کردن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || باطل و تباه ساختن . || جدا کردن گوشت را. || پراکنده کردن . (
دور رفتنلغتنامه دهخدادور رفتن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) رفتن به فاصله ٔ بعید.به مسافت دور رفتن . مسافت بعید را طی کردن . (از یادداشت مؤلف ): اشطاط. اشتطاط. غروب . متؤ. اشقاح . طمح .
ستم کردنلغتنامه دهخداستم کردن . [ س ِ ت َ ک َدَ ] (مص مرکب ) جور. (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). بغی . ظلم . اشطاط. (ترجمان القرآن ). شطط. اشطاط. (دهار) (ترجمان القرآن ) (تاج المصادر
مشاطةلغتنامه دهخدامشاطة. [ م ُ شاطْ طَ ] (ع مص ) (از «ش ط ط») نبرد کردن کسی را در دور رفتن . یقال : شاطّه اذا غالبه فی الشطط.(منتهی الارب ). غالب آمدن بر کسی در اشطاط. (از محیطال
غدیرالاشطاطلغتنامه دهخداغدیرالاشطاط. [ غ َ رُل ْ اَ ] (اِخ ) ناحیه ای است نزدیکی عُسفان . عبداﷲ قیس الرقیات گوید:لم تکلم بالجلهتین الرسوم حادث عهد اهلها ام قدیم سرف منزل لسلمة فالظّهَر
درگذشتنلغتنامه دهخدادرگذشتن . [ دَ گ ُ ذَ ت َ ] (مص مرکب ) گذشتن . به آن طرف گذشتن . عبور کردن . (ناظم الاطباء). رفتن . (یادداشت مرحوم دهخدا). افاتة. انمحاص . انهواء. تجاوز. تجوّز.