اشساعلغتنامه دهخدااشساع . [ اِ ] (ع مص ) دوال ساختن برای نعل . (منتهی الارب ). || اشساع چیزی ؛ دور کردن آن . (از اقرب الموارد).
hasدیکشنری انگلیسی به فارسیدارای، داشتن، دارا بودن، گذاشتن، رسیدن به، دانستن، کردن، مالک بودن، وادار کردن، باعی انجام کاری شدن، صرف کردن، جلب کردن، بدست اوردن، در مقابل دارا، بهره مند شدن
اشساعلغتنامه دهخدااشساع . [ اِ ] (ع مص ) دوال ساختن برای نعل . (منتهی الارب ). || اشساع چیزی ؛ دور کردن آن . (از اقرب الموارد).
شسعلغتنامه دهخداشسع. [ ش ِ ] (ع اِ) دوال کفش . ج ، شُسوع ، اَشساع . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). بند کفش . (یادداشت مؤلف ). دوال نعلین از این سو
دور کردنلغتنامه دهخدادور کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) راندن و اخراج کردن . (ناظم الاطباء). طرد کردن . طرد. دور ساختن . بفاصله گرفتن واداشتن . ابعاد. (یادداشت مؤلف ). اجناب . ادحاق