اشرافیلغتنامه دهخدااشرافی . [ اَ ] (ص نسبی ) منسوب به اشراف .- حکومت اشرافی ؛ حکومت نجباء. حکومت آریستوکراسی .
اشرافیدیکشنری فارسی به انگلیسیaristocrat, aristocratic, blue-blooded, esquire, gentle, gracious, highborn, lordly, noble, peer, seignior, social
اشرافیتaristocracy2, nobility, noblesseواژههای مصوب فرهنگستانطبقة ممتاز جامعه، برخوردار از قدرت و نفوذ، دستکم در گذشته، غالباً محصول نظامهای اربابرعیتی یا مبتنی بر مالکیت زمین، که در برخی کشورها از امتیازات موروثی قانونی برخوردار است متـ . طبقة اشراف
اشرافیتaristocracy2, nobility, noblesseواژههای مصوب فرهنگستانطبقة ممتاز جامعه، برخوردار از قدرت و نفوذ، دستکم در گذشته، غالباً محصول نظامهای اربابرعیتی یا مبتنی بر مالکیت زمین، که در برخی کشورها از امتیازات موروثی قانونی برخوردار است متـ . طبقة اشراف