اشخارلغتنامه دهخدااشخار. [ اَ ] (اِ) قلیا را گویند که زاج سیاه است و رنگرزان بکار برند. (برهان ) (هفت قلزم ). قلیا را گویند که از شورگیاه سوخته و خاکسترشده که آنرا اشنان گویند و
اشارةدیکشنری عربی به فارسینشان , اشاره , دلا لت , اشعار , نشانه , ذکر , تذکر , ياداوري , نام بردن , ذکر کردن , اشاره کردن , علا مت , اثر , صورت , ايت , تابلو , اعلا ن , امضاء کردن , امضا
ارومهلغتنامه دهخداارومه . [ اَ م َ / م ِ ] (اِ) علفی که اشخار از آن حاصل شود. شخار. اشنان . اشنه . اشنان القصارین . غاسول رومی .
قلاشیرهلغتنامه دهخداقلاشیره . [ ق َ رَ / رِ ] (اِ) اشخار و قلیا که زاج سیاه باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). رجوع به قلا شود.
قلیابلغتنامه دهخداقلیاب . [ ق َ ] (اِ مرکب ) آب آمیخته به قلی (اشخار). (یادداشت مؤلف ). رجوع به قلی شود.
خرندلغتنامه دهخداخرند. [ خ َ رَ ] (اِ)گیاهی باشد مانند اشنان که بدان هم رخت شویند و هم از آن اشخار و قلیا سازند. (از برهان قاطع) (از انجمن آرای ناصری ) (از آنندراج ). گیاهی است