اشبلغتنامه دهخدااشب . [ اَ ] (ع مص ) درآمیختن بعضی را به بعضی . (صراح ). بیامیختن چیزی . آمیختن بهم چیزی را. || میان قومی بهم برآوردن . (تاج المصادر بیهقی ). || عیب کردن . (منت
اشبلغتنامه دهخدااشب . [ اَش ِ ] (ع ص ) پیچیده و بسیار درهم پیچیده . || درختان انبوه . || عدد اشب ؛ عدد بسیار.
عشبدیکشنری عربی به فارسیعلف , سبزه , چمن , ماري جوانا , با علف پوشاندن , چمن زار کردن , چراندن , چريدن , علف خوردن , علفزار , مرغزار , باپارچه صافي کردن
عشبلغتنامه دهخداعشب . [ ع َ ش َ ] (ع ص ) عیال عشب ؛ عیال بزرگ که صغیر نباشد. (منتهی الارب ). عیال که در بین آنها صغیر نباشد. (از اقرب الموارد).
عشبلغتنامه دهخداعشب . [ ع َ ش َ ] (ع مص ) خشک گردیدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || روییدن گیاه در مکانی . (از اقرب الموارد).
عشبلغتنامه دهخداعشب . [ ع َ ش ِ ] (ع ص ) بسیارگیاه . (ناظم الاطباء). گیاه دار. و در تأنیث عَشِبة گویند. (از اقرب الموارد).
عشبلغتنامه دهخداعشب . [ ع ُ ] (ع اِ) گیاه تر. (منتهی الارب ) (دهار) (مخزن الادویة) (غیاث اللغات ). گیاه تر در آغاز بهار. واحد آن عُشبة است . ج ، أعشاب . (از اقرب الموارد). ||
اشبابلغتنامه دهخدااشباب . [ اِ ] (ع مص ) جوان گردانیدن . (منتهی الارب ). جوان کردن . || افزودن و قوی کردن . (منتهی الارب ). || خداوند فرزندان جوان شدن . (تاج المصادر بیهقی ). پدر
اشبهلغتنامه دهخدااشبه . [ اَ ش ِ ب َ ] (ع ص ) تأنیث اَشِب . درهم پیچیده (درختان ). || بهم درآمیخته (مردم ). || بسیار (اعداد). || بسیار درختان با هم و پیچیده (بلدة، قریة، روضة).