حشورةلغتنامه دهخداحشورة. [ ح َش ْ وَ رَ ] (ع اِ) اسپ تهیگاه برآمده . || پیرزال بخیل و زیرک . || زن کلان شکم . (منتهی الارب ). || ستور گرداندام استوارخلقت .
حصارچهلغتنامه دهخداحصارچه . [ ح ِ چ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جرگلان بخش مانه شهرستان بجنورد. واقع در 78هزارگزی شمال باختری مانه ، سر راه شوسه بجنورد به حصارچه .ناحیه ای است کوهستانی . گرمسیر. دارای 667 تن سکنه میباشد. ترکمن
اپصارهلغتنامه دهخدااپصاره . [ اَ رَ ] (اِخ ) جزیره ای است واقع در شمال غربی بحرالجزایر در 34 درجه و 35 دقیقه و 34 ثانیه ٔ عرض شمالی و 23 درجه و <span class="hl
اشارةلغتنامه دهخدااشارة. [ اِ رَ ] (ع مص ) اشاره . اشارت . انگبین چیدن . (منتهی الارب ). انگبین رُفتن . عسل چیدن . || ریاضت دادن اسب را. || سوار شدن بر اسب در وقت بیع تا بنگرند حسن و روش آن را. (منتهی الارب ). || نمودن بسوی چیزی به دست و جز آن . (از منتهی الارب ). || فرمودن کسی را.فرمان صادر ک
اشارةدیکشنری عربی به فارسینشان , اشاره , دلا لت , اشعار , نشانه , ذکر , تذکر , ياداوري , نام بردن , ذکر کردن , اشاره کردن , علا مت , اثر , صورت , ايت , تابلو , اعلا ن , امضاء کردن , امضاء , نشان گذاشتن , سيگنال , علا مت دادن
اشارةلغتنامه دهخدااشارة. [ اِ رَ ] (ع مص ) اشاره . اشارت . انگبین چیدن . (منتهی الارب ). انگبین رُفتن . عسل چیدن . || ریاضت دادن اسب را. || سوار شدن بر اسب در وقت بیع تا بنگرند حسن و روش آن را. (منتهی الارب ). || نمودن بسوی چیزی به دست و جز آن . (از منتهی الارب ). || فرمودن کسی را.فرمان صادر ک
اشارةدیکشنری عربی به فارسینشان , اشاره , دلا لت , اشعار , نشانه , ذکر , تذکر , ياداوري , نام بردن , ذکر کردن , اشاره کردن , علا مت , اثر , صورت , ايت , تابلو , اعلا ن , امضاء کردن , امضاء , نشان گذاشتن , سيگنال , علا مت دادن