اس خریونلغتنامه دهخدااس خریون . [ اِ خ َ ] (اِخ ) نام تیره ای از یونانیان که در سامُس مسکن داشتند. (ایران باستان ص 496).
آسدیکشنری عربی به فارسیتک خال , اس , ذره , نقطه , در شرف , ستاره يا قهرمان تيمهاي بازي , رتبه اول , خلباني که حداقل پنج هواپيماي دشمن را سرنگون کرده باشد
قروح خیرونیهلغتنامه دهخداقروح خیرونیه . [ ق ُ ح ِ نی ی َ / ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قروحی اس-ت که به سختی التیام پذیرد بدون آنکه ناسور شود یا خوره بگیرد. (از بحر الجواهر).
حجرالاسودلغتنامه دهخداحجرالاسود. [ ح َ ج َ رُل ْ اَس ْ وَ ] (اِخ )سنگی است سیاه رنگ که بر دیوار رکن کعبه منصوب است وحاجیان هنگام طواف کعبه تبرکاً لمس آن کنند. رجوع به کلمه ٔ حج شود.
اسعدلغتنامه دهخدااسعد. [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن مهذب بن ابی الملیح مماتی (544 - 606 هَ .ق .). یکی از رؤسای اعیان و نویسندگان بزرگ منزلت و ادباء بارع است . وی عهده دار اعمال دولت و
طاهرلغتنامه دهخداطاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن محمدبن عمرواللیث . نواده ٔ عمرولیث . وی در سیستان به مقام او نشست (عمرولیث ) ولی چون خواست فارس را هم مثل سابق تحت امر صفاریان درآورد،
پلوپونزلغتنامه دهخداپلوپونز. [ پ ِ ل ُپ ُ ن ِ ] (اِخ ) (جنگ ...) این نام بجنگ تاریخیی که از سال 431 تا 404 ق . م . بین اسپارت و آتن ادامه یافت و بتخریب آتن منتهی شد اطلاق میگردد. چ