اسکندیکشنری عربی به فارسیهمساز , همساز کردن , جا دادن , منزل دادن , وفق دادن با , تطبيق نمودن , تصفيه کردن , اصلا ح کردن , اماده کردن(براي) , پول وام دادن(بکسي) , ساکن شدن(در) , مسکن گزيدن , سکني گرفتن در , بودباش گزيدن در , اباد کردن
اسکینلغتنامه دهخدااسکین . [ اِ ] (اِخ ) دهی از دهستان ده پیر، بخش حومه ٔ شهرستان خرم آباد، 22000 گزی شمال خرم آباد، 7000 گزی خاور راه شوسه ٔ خرم آباد به کرمانشاه . دامنه . سردسیر. مالاریایی . سکنه 60
اشکنلغتنامه دهخدااشکن . [ اِ ک َ ] (نف مرخم ) مخفف آن شکن است و در کلمه ٔ سنگ اشکن آمده است بمعنی سنگ شکن . رجوع به بهید و شکن شود.
اسکندرنامهلغتنامه دهخدااسکندرنامه . [ اِ ک َ دَ م َ ] (اِخ ) کتابی شامل سرگذشت اسکندر. آقای پورداود در فرهنگ ایران باستان آورده اند: داستان اسکندر در تاریخ و ادبیات ما معروف است . این داستان که مایه ٔ شگفت هر ایرانی است از زبان سریانی بمارسیده است . اسکندرنامه ٔ سریانی که امروزه در دست است از روی ا
اسکنابادلغتنامه دهخدااسکناباد. [ ] (اِخ ) قلعه ای در فارس . رجوع بجهانگشای جوینی چ قزوینی ج 2 ص 97 حاشیه ٔ 3، و اسکنان شود.
اسکناسلغتنامه دهخدااسکناس . [ اِ ک ِ ] (روسی ، اِ) (کلمه ٔ روسی شده از آسین یای ِ فرانسه ) چاو. شهروا. شهرروا و اهل الصین لایبتاعون بدینار و لا درهم و جمیع ما یتحصل ببلادهم من ذلک یسبکونه قطعاً کما ذکرناه و انما بیعهم و شراؤهم بقطع کاغذ کل قطعة منها بقدر الکف مطبوعة بطابع السلطان و تسمی الخمس
اسکنانلغتنامه دهخدااسکنان . [ ] (اِخ ) قلعه ای بفارس : سلطان (محمد خوارزمشاه ) بر اتابک سعد ابقا نمود و او پسر بزرگتر خود اتابک زنگی را بنوا بسلطان داد و او قلعه ٔ اصطرخ و اسکنان را با چهار دانگ محصول فارس سلطان را مقرر داشت تا اجازت مراجعت یافت . (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج <span class="hl" dir
اسکنانلغتنامه دهخدااسکنان . [ ] (اِخ ) کوهی است نزدیک طهران و معدن زغال سنگ دارد. چاه هائی که در دامنه های کوه دیده میشود معلوم میکند که رگه های زغال سنگ بطرف جنوب متمایل و دو ردیف چاههائی که بفاصله ٔ چهل گز در قسمت فوقانی پائین دره واقع شده است خط سیر دورگه را نشان میدهد. در این نقطه بوسیله ٔ
اسکندرنامهلغتنامه دهخدااسکندرنامه . [ اِ ک َ دَ م َ ] (اِخ ) کتابی شامل سرگذشت اسکندر. آقای پورداود در فرهنگ ایران باستان آورده اند: داستان اسکندر در تاریخ و ادبیات ما معروف است . این داستان که مایه ٔ شگفت هر ایرانی است از زبان سریانی بمارسیده است . اسکندرنامه ٔ سریانی که امروزه در دست است از روی ا
اسکنابادلغتنامه دهخدااسکناباد. [ ] (اِخ ) قلعه ای در فارس . رجوع بجهانگشای جوینی چ قزوینی ج 2 ص 97 حاشیه ٔ 3، و اسکنان شود.
اسکناسلغتنامه دهخدااسکناس . [ اِ ک ِ ] (روسی ، اِ) (کلمه ٔ روسی شده از آسین یای ِ فرانسه ) چاو. شهروا. شهرروا و اهل الصین لایبتاعون بدینار و لا درهم و جمیع ما یتحصل ببلادهم من ذلک یسبکونه قطعاً کما ذکرناه و انما بیعهم و شراؤهم بقطع کاغذ کل قطعة منها بقدر الکف مطبوعة بطابع السلطان و تسمی الخمس
اسکنانلغتنامه دهخدااسکنان . [ ] (اِخ ) قلعه ای بفارس : سلطان (محمد خوارزمشاه ) بر اتابک سعد ابقا نمود و او پسر بزرگتر خود اتابک زنگی را بنوا بسلطان داد و او قلعه ٔ اصطرخ و اسکنان را با چهار دانگ محصول فارس سلطان را مقرر داشت تا اجازت مراجعت یافت . (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج <span class="hl" dir
اسکنانلغتنامه دهخدااسکنان . [ ] (اِخ ) کوهی است نزدیک طهران و معدن زغال سنگ دارد. چاه هائی که در دامنه های کوه دیده میشود معلوم میکند که رگه های زغال سنگ بطرف جنوب متمایل و دو ردیف چاههائی که بفاصله ٔ چهل گز در قسمت فوقانی پائین دره واقع شده است خط سیر دورگه را نشان میدهد. در این نقطه بوسیله ٔ
تاراسکنلغتنامه دهخداتاراسکن . [ ک ُ ] (اِخ ) مرکز بخشی است در ایالت بوش دو رن فرانسه که در 17هزارگزی آرل در ساحل یسار رود رن واقع است و 8885 تن سکنه دارد. تجارت صابون و روغن زیتون و پنیر. کارخانه های کلاه سازی و کفش دوزی و فرشبا