اسکرلغتنامه دهخدااسکر. [ اَک َ ] (اِخ ) قریه ای است مشهور قرب صعید مصر، بین آن و فسطاط از کوره ٔ اطفیحیه دوروزه راه است . عبدالعزیزبن مروان بعلت نزهت این قریه بدانجا بسیار میرفت
عسکرلغتنامه دهخداعسکر. [ ع َ ک َ ] (اِخ ) ابن حصین (یا ابن محمدبن حسین ) نخشبی ، مکنی به ابوتراب . از مشایخ خراسان در قرن سوم هجری . رجوع به ابوتراب (عسکربن ...) و مآخذ ذیل شود:
عسکرلغتنامه دهخداعسکر. [ ع َ ک َ ] (اِخ ) شهری است به خوزستان . (منتهی الارب ) : ششتر چو رخ تو ندید دیباعسکر چو لب تو ندید شکّربا دو رخ و با دو لب تو ما راایوان همه چون ششتر است
عسکرلغتنامه دهخداعسکر. [ ع َ ک َ ] (معرب ، اِ) لشکر، و کلمه ٔ فارسی است . (از دهار) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). معرب لشکر است . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). جند. سپاه . ا
اسکرانتنلغتنامه دهخدااسکرانتن . [ اِ ت ُ ] (اِخ ) شهری در اتازونی (پنسیلوانی )، دارای 145000 سکنه و حدّادی .
اسکراپارلغتنامه دهخدااسکراپار. [ اِ] (اِخ ) قضائی است در آرناودستان در سنجاق برات از ولایت یانیه و در جانب جنوب شرقی برات که سمت مرکزیت دارد، و از 63 دهکده مرکب است . مرکز آن را چور
اسکرارلغتنامه دهخدااسکرار. [ اَ ک ُ ] (اِ) مؤلف مؤیدالفضلا آورده : بفتح یکم و ضم سوم ، زاغ (کذا فی الدستور). اقول : غالب آنست که این از باب تصحیف و تحریف کاتب است ، اسکدار را اس
اسکرانلغتنامه دهخدااسکران . [ ] (اِخ ) یکی از قرای معظم رودشت (عراق عجم ). (نزهةالقلوب حمداﷲ مستوفی مقاله ٔ 3 چ گای لیسترانج ص 51).