اسکدارلغتنامه دهخدااسکدار. [ اِ ک ُ ] (اِخ ) شهریست که قسمتی از قسطنطنیه را تشکیل میدهد و در مدخل تنگه ٔ استانبول در جهت بحر مرمر و روبروی شهر استانبول در ساحل آناطولی واقع است و
اسکدارلغتنامه دهخدااسکدار. [ اِ ک ُ ] (اِخ ) قریه ٔ بزرگی است مرکز ناحیه و مرکز قضای ولایت و سنجاق ادرنه ، در طرف چپ یعنی جانب شمال نهر مریج در مسافت قریب بسه ساعت از شمال غربی شه
اسکدارلغتنامه دهخدااسکدار. [اِ ک ُ ] (اِخ ) (ناحیه ٔ...) ناحیه ایست در ولایت و سنجاق ادرنه و شامل 37 ده میباشد. (قاموس الاعلام ترکی ).
اسکدارلغتنامه دهخدااسکدار. [ اَ ک ُ / اِ ک ُ / اُ ک َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) اسکذار. اسگدار. اسگذار. اسب گدار. اسب گذار. اسپ گذارنده . خوارزمی گوید: اصل آن «از کو داری » است یعنی
اسکدارفرهنگ انتشارات معین(اَ کُ) [ معر. ] (اِمر.) 1 - قاصد، پیک ، نامه بر. 2 - کیسه ای که قاصدها نامه ها را در آن می گذاشتند. 3 - منزلی که در آن نامه بر یا پیک ، اسب خود را عوض می کرد.
اسکداریلغتنامه دهخدااسکداری . [ ] (اِخ ) ابومحمد عبداﷲبن شیخ حسن کانقری . وی در مائه ٔ سیزدهم هجری میزیست . او راست : حاشیه بر حاشیه ٔ خیالی بر شرح سعد بر عقاید نسفیه (توحید)، و در
اسکداریلغتنامه دهخدااسکداری . [ اِ ک ُ ] (اِخ ) محمد امین . او راست : حاشیه بر شرح العصام ملا جامی بر کافیه ٔ ابن حاجب (در نحو)، این کتاب در آستانه بطبع رسیده است . و نیز شرح علی ج
اسکداریلغتنامه دهخدااسکداری . [ ] (اِخ ) ابومحمد عبداﷲبن شیخ حسن کانقری . وی در مائه ٔ سیزدهم هجری میزیست . او راست : حاشیه بر حاشیه ٔ خیالی بر شرح سعد بر عقاید نسفیه (توحید)، و در
اسکداریلغتنامه دهخدااسکداری . [ اِ ک ُ ] (اِخ ) محمد امین . او راست : حاشیه بر شرح العصام ملا جامی بر کافیه ٔ ابن حاجب (در نحو)، این کتاب در آستانه بطبع رسیده است . و نیز شرح علی ج
اسماعیللغتنامه دهخدااسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) اسکداری مکنی به ابوالیمن و ملقب به نورالدین . یکی از مشایخ نقشبندی از فرقه ٔ صوفیه . وی در علوم فقه و حدیث و دیگر دانشهای عصریدی طولی دا