اسکادرانفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. در نیروی هوایی، واحدی شامل سه تا شش فروند هواپیما.۲. واحدی در نیروی دریایی؛ ناوگروه.
اسکندرانیلغتنامه دهخدااسکندرانی . [ اِ ک َ دَ ] (ص نسبی ، اِ) منسوب به اسکندریه . (سمعانی ). || نوعی پارچه بوده است که شاید از آن کفن نیز می کرده اند : اگر اسکندری دنیای فانی کند بر
اسکندرانیلغتنامه دهخدااسکندرانی . [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) محمدبن احمد طبیب ، نزیل دمشق . وی در سال 1292 هَ . ق . میزیست . او راست : 1- الازهار المجنیة فی مداواة الهیضة الهندیة، که در دم
اسکندرانیونلغتنامه دهخدااسکندرانیون . [ اِ ک َ دَ نی یو ] (اِخ ) اسکندرانیین . ج ِ اسکندرانی . || فلاسفه ٔ اسکندریه . رجوع به اسکندرانی شود : کتاب الادوار للاسکندرانیین ، اختصره موفق ا
اسکندرانیةلغتنامه دهخدااسکندرانیة. [ اِ ک َ دَ نی ی َ ] (اِخ ) فلاسفه ٔاسکندرانی . رجوع به اسکندرانیون و اسکندرانی شود.
اسکندرانیفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. از مردم اسکندریه.۲. (اسم) [قدیمی] نوعی پارچۀ لطیف که در اسکندریه بافته میشده: ◻︎ اگر اسکندری دنیای فانیت / کند بر تو کفن اسکندرانیت (عطار۱: ۱۹۲).