اسپ خراسلغتنامه دهخدااسپ خراس . [ اَ پ ِ خ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اسبی که خراس بزور آن گردد : ابلق افلاک گردن بسته ٔ فرمان اوست بی وقوف از باعث تدبیر چون اسب خراس .شانی تکلو.
اسپلغتنامه دهخدااسپ . [ اَ ] (اِ) اسب . رجوع به اسب شود. || یکی از مهره های شطرنج . (برهان ) (مؤید الفضلاء).
اسپلغتنامه دهخدااسپ . [ اَ / -َس ْ ] (پسوند) اسف . اسپا. مزید مؤخری است در اسماء اشخاص چون : گشتاسب . جاماسپ . لهراسپ . ارجسپ و ارجاسپ و گرشاسپ . گرشاسف (فردوسی ). بیوراسپ . ط
اسپلغتنامه دهخدااسپ . [ اِ ] (از ع ، اِ) موی زهار و موی دبر. (برهان ). گمان میکنم این صورت مصحف خوانی از اِسْب عربی باشد.
اسپفرهنگ انتشارات معین( اَ ) (اِ.) 1 - اسب ، فرس . 2 - یکی از مهره های شطرنج . ؛~ و فرزین نهادن مات کردن ، مغلوب کردن (در شطرنج ). 3 - جزو دوم بسیاری از نام های کهن ایرانی : گشتا
اسبلغتنامه دهخدااسب . [ اَ ] (اِ) (از پهلوی اسپ ) چارپائی از جانوران ذوحافر که سواری و بار را بکار آید. اسپ . فَرَس . نوند. برذون . نونده . باره . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی )
چشمه سبزلغتنامه دهخداچشمه سبز. [ چ َ / چ ِ م َ / م ِ س َ ] (اِخ ) نام چشمه ای است در خراسان از ولایت طوس . (برهان ) (آنندراج ). مؤلف نزهة القلوب نویسد: «بحیره ای است بولایت خراسان
حاجی آبادلغتنامه دهخداحاجی آباد. (اِخ ) نام عده ٔ کثیر از قراء و از جمله ، قریه ٔ مرکز بلوک میانولایت ولایت مشهد در خراسان .قریه ای از توابع سمنان که دارای معدن نفت است .قریه ای بجنو
اسماعیللغتنامه دهخدااسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن نوح (ثانی ) سامانی مکنی به ابوابراهیم و ملقب به منتصر. وی برادر عبدالمل» سلطان اخیر از آل سامانست . ایل»خان بسال 389 هَ . ق . عبدالم
سریلغتنامه دهخداسری . [ س َ ] (حامص ) (از: سر (رأس ) + ی مصدری ). ریاست . سروری . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سرداری و سپهسالاری . (برهان ). سرداری . (جهانگیری ). سروری و سر