اسپردنلغتنامه دهخدااسپردن . [ اِ پ َ / پ ُ دَ ] (مص ) سپردن . سفارش کردن : بدان رنج و سختی بپروردیم کنون چونکه رفتی به که اسپردیم ؟ دقیقی . || پی سپر کردن . پیمودن : مرد در ظلمت ا
اِسپاردَنگویش بختیاری1. سپردن، تسلیم کردن؛ 2. سفارشکردن، دستور دادن.:espârdom jal biyâ>سفارش کردم زود بیاید>.
وهصلغتنامه دهخداوهص . [ وَ ] (ع مص ) شکستن چیزی نرم و سست یا میان کاواک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). چیزی سست را شکستن . (تاج المصادر بیهقی ). || سرشکستن . || سخ
سلغتنامه دهخداس . (حرف ) صورت حرف پانزدهم است از حروف الفبای فارسی پس از «ژ» و پیش از «ش »، و حرف دوازدهم از الفبای عرب پس از «ز» و پیش از «ش »، و حرف پانزدهم از الفبای ابجدی