اسودادلغتنامه دهخدااسوداد. [ اِ وِ ] (ع مص ) سیاه شدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). سیاه گردیدن . (منتهی الارب ). سیاه بودن .
اکویدادلغتنامه دهخدااکویداد. [ اِک ْ ] (ع مص ) اکوئداد. پیر گردیدن . || لرزه زده شدن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
اسودادلغتنامه دهخدااسوداد. [ اِ وِ ] (ع مص ) سیاه شدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). سیاه گردیدن . (منتهی الارب ). سیاه بودن .
اکویدادلغتنامه دهخدااکویداد. [ اِک ْ ] (ع مص ) اکوئداد. پیر گردیدن . || لرزه زده شدن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
مُسْوَدّاًفرهنگ واژگان قرآنسیاه شده (مقصود از اسوداد وجه در عبارت" وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِـﭑلْأُنثَىٰ ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً "سياه شدن روي ، بطور کنايه خشمناک شدن است و در عبارت
مُّسْوَدَّةٌفرهنگ واژگان قرآنسیاه شده (مقصود از اسوداد وجه در عبارت" وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِـﭑلْأُنثَىٰ ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً "سياه شدن روي ، بطور کنايه خشمناک شدن است و در عبارت
سیاه شدنلغتنامه دهخداسیاه شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تاریک شدن . اسوداد : بریده گشت پس آنگاه ششصدوسی سال سیاه شد همه عالم ز کفر و از کافر. ناصرخسرو.زآن پیشتر که جامه ٔ جانت شود سیا