آسودنلغتنامه دهخداآسودن . [ دَ ] (مص ) آرمیدن . مستریح شدن . راحت . استراحت یافتن . استجمام . استرواح . اَون : نخفت و نیاسود تا بامداداز اندیشه بر دل نیامدْش یاد. فردوسی .بخواب و
آسودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه آرامیدن، راحت کردن، استراحت کردن، آرام گرفتن، غنودن، آرمیدن، آرام گرفتن، نفس کشیدن، نفس راحت کشیدن، کمرراست کردن، فارغ شدن عمل نکردن، خواب
آسودنفرهنگ انتشارات معین(دَ) (مص ل .) 1 - آرمیدن ، استراحت یافتن . 2 - سکون یافتن ، آرام گرفتن . 3 - خوابیدن ، خفتن . 4 - توقف کردن ، درنگ کردن .
اسودنبرگلغتنامه دهخدااسودنبرگ . [ اِ وِ دِم ْ ب ُ ] (اِخ ) امانوئل . یکی از مؤسسین فرقه ٔ مذهبی در نصرانیت . وی از مردم سوئد و مولد او استکهلم سال 1688 م . و وفات 1772 است . او در
جان آسودنلغتنامه دهخداجان آسودن . [ دَ ] (مص مرکب ) استراحت کردن . فارغ البال شدن . آرامش یافتن . استراحت کردن روح : بوس تو نیازموده ام لیکن دشنام دهی که جان بیاسایم .؟
خاطر آسودنلغتنامه دهخداخاطر آسودن . [ طِ دَ ] (مص مرکب ) راضی کردن و تسکین دادن و ساکن نمودن . (ناظم الاطباء).
اسودنبرگلغتنامه دهخدااسودنبرگ . [ اِ وِ دِم ْ ب ُ ] (اِخ ) امانوئل . یکی از مؤسسین فرقه ٔ مذهبی در نصرانیت . وی از مردم سوئد و مولد او استکهلم سال 1688 م . و وفات 1772 است . او در
جان آسودنلغتنامه دهخداجان آسودن . [ دَ ] (مص مرکب ) استراحت کردن . فارغ البال شدن . آرامش یافتن . استراحت کردن روح : بوس تو نیازموده ام لیکن دشنام دهی که جان بیاسایم .؟
خاطر آسودنلغتنامه دهخداخاطر آسودن . [ طِ دَ ] (مص مرکب ) راضی کردن و تسکین دادن و ساکن نمودن . (ناظم الاطباء).