اسفیدارلغتنامه دهخدااسفیدار. [ اِ ] (اِ مرکب ) مخفف اسفیددار است که درخت پده باشد و بعربی غرب خوانند و بعضی گویند نوعی از پده است . (برهان ). درختی است که در جنگلهای ایران یافت میش
اسفیداجلغتنامه دهخدااسفیداج . [ اِ ] (معرب ، اِ مرکب ) معرب سفیداب یا سفیدا، چه در کلمه ای که آخر آن الف باشد در حالت تعریب جیم زیاده کنند و در عرف آنرا سفیده ٔ کاشغری گویند. (غیاث
اسبیداریجلغتنامه دهخدااسبیداریج . [ اِ ] (معرب ، اِ مرکب ) اسبیدریک . نُحاس . صاد احمر. مس سرخ . (دُزی ).
اسپیدارلغتنامه دهخدااسپیدار. [ اَ ] (اِخ ) اسفیذار. نام ولایتی بجانب دریای دیلم (بحر خزر) مشتمل بر قرای واسعه و اعمال . (معجم البلدان ). و آن بلندترین ناحیه ٔ مازندران و صاحب دربند
اسپیدارلغتنامه دهخدااسپیدار. [ اِ ] (اِ مرکب ) سفیدار. سپیدار. قشام (غیشام ). درختی است که در جنگلهای ایران یافت میشود و در نجاری بکار می رود و از آن توده های انبوه در مازندران موج
اسفیددارلغتنامه دهخدااسفیددار. [ اِ ] (اِ مرکب ) سپیدار. اسپیددار. سفیدار. رجوع به اسفیدار و اسپیدار شود.
اسفیدورجلغتنامه دهخدااسفیدورج . [ اِ وَ ] (معرب ، اِ مرکب ) معرب اسپیدبرگ . سپیدبرگ . رجوع به اسفیدار شود.
سپیدارلغتنامه دهخداسپیدار. [ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) مخفف سفیدار [ کذا ] است و آن از جمله ٔ درختهای بی ثمر است و نوعی از بید باشد. (برهان ). درختی است معروف که بواسطه ٔ سپیدی چوبش
غربلغتنامه دهخداغرب . [ غ َ رَ ] (ع اِ) درخت پده . (منتهی الارب ) (برهان قاطع) . نام درختی است که هرگز بار و میوه ندهد. (برهان قاطع ذیل پده ). درخت پده که کبودرنگ باشد و بر لب
کاتبی ترشیزیلغتنامه دهخداکاتبی ترشیزی . [ ت ِ ی ِ ت ُ ] (اِخ ) محمدبن عبداﷲ ملقب به شمس الدین . دولتشاه سمرقندی در طبقه ٔ ششم از تذکره ٔ خود احوال او را ذیل عنوان «قدوةالفضلاء و اُسوةال