اسفرنجلغتنامه دهخدااسفرنج . [ اِ ف َ رَ ] (اِخ ) معرب اسفرنگ است و آن شهری است نزدیک بسغد سمرقند، و مولد سیف است و بعضی گویند قریه ای است نزدیک بسمرقند. (برهان ). قریه ای است از ق
اسفرنجانلغتنامه دهخدااسفرنجان . [ اِ ف َ رَ ] (اِخ ) دهی از بخش مینودشت شهرستان گرگان واقع در 30000 گزی مینودشت . کوهستانی معتدل . مالاریائی . دارای 250 تن سکنه . آب آن از چشمه سار.
اسفرنجیلغتنامه دهخدااسفرنجی . [ اِ ف َ رَ ] (ص نسبی ) منسوب به اسفرنج از قرای سغد از نواحی سمرقند. (انساب سمعانی ).
اسفنج البحرلغتنامه دهخدااسفنج البحر. [ اِ ف َ جُل ْ ب َ ] (ع اِ مرکب ) اسفنج . رغوةالحجامین . رجوع به اسفنج شود.
اسفنجگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی اسپند ، دانه های خار های بیابانی که به جهت دوری از چشم زخم و یا برای دعا خوانی و سحر در آتش میاندازند تا بسوزد و بلایا را از زندگی انسان دو
اسفنجدیکشنری عربی به فارسیاسفنج , انگل , طفيلي , ابر حمام , با اسفنج پاک کردن يا ترکردن , جذب کردن , انگل شدن , طفيلي کردن ياشدن
اسفرنجیلغتنامه دهخدااسفرنجی . [ اِ ف َ رَ ] (ص نسبی ) منسوب به اسفرنج از قرای سغد از نواحی سمرقند. (انساب سمعانی ).
اسفرنجانلغتنامه دهخدااسفرنجان . [ اِ ف َ رَ ] (اِخ ) دهی از بخش مینودشت شهرستان گرگان واقع در 30000 گزی مینودشت . کوهستانی معتدل . مالاریائی . دارای 250 تن سکنه . آب آن از چشمه سار.
اسفرنگلغتنامه دهخدااسفرنگ . [ اِ ف َ رَ ] (اِخ ) اسفرنج است که قریه ای باشداز قرای سمرقند. (برهان ). سپرنگ . (جهانگیری ). مولد سیف الدین اسفرنگی شاعر. (انجمن آرای ناصری ) (غیاث ).
انجلغتنامه دهخداانج . [ اَ ] (پساوند) انگ . مزید مؤخر امکنه است چنانکه در اسامی زیر: ناینج ، بنج ، غوشفنج ، جیرنج ، راونج ، شابرنج ، سوبنج ، ریونج ، زرنج (زرنگ )، زوالقنج ، اس
جلگهلغتنامه دهخداجلگه . [ ج ُ گ ِ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای حومه ٔ خاوری شهرستان گلپایگان . این دهستان در جنوب خاوری شهرستان گلپایگان واقع شده و حدود آن بشرح زیر است : از شم