اسفاناجلغتنامه دهخدااسفاناج . [ اِ ] (اِ) بفارسی اسفناج نامند و بیونانی سوماخیوس گویند و بری او در افعال مانند بستانیست و بستانی او معروف و در آخر اوّل سرد و تر و گویند معتدل است ،
اسفناجگویش اصفهانی تکیه ای: esbenâǰ طاری: esbenâǰ طامه ای: esfenâǰ طرقی: esfenâž کشه ای: esbenâǰ نطنزی: esfenâǰ
اسفاناخلغتنامه دهخدااسفاناخ . [ اِ ] (اِ) رجوع به اسفاناج شود : غذا، کشکاب گندم و اسفاناخ ... و ماش مقشر باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و طعام او مزوره ٔ بکشک جو باشد... و ماش پوست ک
کشکلغتنامه دهخداکشک . [ ک َ ] (اِ) دوغ خشک کرده باشد که به ترکی قروت خوانند. (از برهان ). دوغ خشک کرده پس از آنکه روغن آن گرفته باشند و آن را بیشتر به شکل گلوله به اندازه ٔ گرد