اسفاقلغتنامه دهخدااسفاق . [ اِ ] (ع مص ) باز کردن ، چنانکه در را. در فاکردن . (تاج المصادر بیهقی ). باز کردن در: اسفق الباب . (منتهی الارب ).
اصفاغلغتنامه دهخدااصفاغ . [ اِ ] (ع مص ) صفوف کنانیدن چیزی را، یعنی کسی را وادارکردن به اینکه چیزی را با دست بمالد. (منتهی الارب ).اقماح . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). کف مال کرد
اصفاقلغتنامه دهخدااصفاق . [ اِ ] (ع مص ) بازگردانیدن چیزی را. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). رد کردن و برگرداندن . (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). || اصفاق باب ؛ با
اسفاقسلغتنامه دهخدااسفاقس . [ ] (اِ) ابن البیطار در ذیل کلمه ٔ سندریطس آرد: و من الناس من یسمیه ایراقلنا و هو نبات مستأنف کونه فی کل سنة و له ورق شبیه بورق النبات الذی یقال له فر
اسفاقسلغتنامه دهخدااسفاقس . [ ] (اِخ ) قصبه ای است در خطه ٔ تونس از آفریقا در میان قابس و مهدیّه در دومنزلی مهدیّه . سور و دژی استوار دارد و زیتون بدانجا فراوان است . (قاموس الاعل
اسحاقلغتنامه دهخدااسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن عمران . طبیب معروف به سم ّ ساعة. سلیمان بن حسان مشهور به ابن جلجل گوید که اسحاق بن عمران مسلمان و اصلاً از مردم بغداد بود و ابن ابی اص
اسحاقلغتنامه دهخدااسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن ماهان بن بهمن بن بشک التمیمی بالولاء الارجانی الاصل المعروف بابن الندیم . الندیم الموصلی مکنی به ابی محمد. مولد سنه ٔ 150 و
اسفاقسلغتنامه دهخدااسفاقس . [ ] (اِ) ابن البیطار در ذیل کلمه ٔ سندریطس آرد: و من الناس من یسمیه ایراقلنا و هو نبات مستأنف کونه فی کل سنة و له ورق شبیه بورق النبات الذی یقال له فر
اسفاقسلغتنامه دهخدااسفاقس . [ ] (اِخ ) قصبه ای است در خطه ٔ تونس از آفریقا در میان قابس و مهدیّه در دومنزلی مهدیّه . سور و دژی استوار دارد و زیتون بدانجا فراوان است . (قاموس الاعل
اصفاکسلغتنامه دهخدااصفاکس . [ اِ ] (اِخ ) اسفاقس . اصفاقش . صفاقش . صفاقس . یکی از شهرهای افریقیه بود. در فهرست نخبةالدهر دمشقی ذیل اصفاقش آمده است : نام شهری به افریقیه . و صاحب
اسفاکسلغتنامه دهخدااسفاکس . [ اِ ] (اِخ ) بندری در تونس ، در کنار خلیج قابس ، دارای 40000 سکنه . فرانسویان بسال 1881م . آنجا را بمباران کردند. و رجوع به اسفاقس شود.