اسعافلغتنامه دهخدااسعاف . [ اِ ] (ع مص ) برآوردن . گزاردن : اسعاف حاجت ؛ برآوردن حاجت . روا کردن حاجت . (تاج المصادر بیهقی ) (مجمل اللغة). روا کردن . (غیاث ). قضا کردن حاجت : اسعف بحاجته : از آنجا که اریحیت طبع و کرم ، نهاد آن پادشاه بود این دعوت را اجابت کرده باسعاف طل
اصحافلغتنامه دهخدااصحاف . [ اِ ] (ع مص ) اصحاف کتاب را؛ قرار دادن صحیفه ها در آن . (از اقرب الموارد). فراهم آمدن نامه ها و فراهم آوردن ، یقال : اُصْحِف َ الشی ٔ (مجهولاً)؛ اذا جمعت فیه الصحف و منه المصحف . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اصحاف چیزی ؛ جمعکردن صحیفه های بسیار در آن . (تاج المص
اسحافلغتنامه دهخدااسحاف . [ اِ ] (ع مص ) فروختن سحفة. فروختن پیه پشت . || بردن باد ابر را. (منتهی الارب ).
اسحوفلغتنامه دهخدااسحوف . [ اُ ] (ع ص ) اِسْحَوْف . ناقه ٔ فراخ سوراخ پستان : ناقة اسحوف یا ناقة اسحوف الاحالیل . || یا ناقه ٔ بسیارشیر که آواز دوشیدن شیر آن شنیده شود. (منتهی الارب ).
مسعفلغتنامه دهخدامسعف . [ م ُ ع ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از اسعاف . کمک کننده . یاری کننده . (از اقرب الموارد). و رجوع به اسعاف شود.
حاجت روا کردنلغتنامه دهخداحاجت روا کردن . [ ج َ رَ ک َ ] (مص مرکب ) اسعاف . اسئال . انجاح . نجح . حاجت روا کردن خواستن . استنجاز. استنجاح . تنجز. برآوردن نیاز کسی : گوید که هم جلالت کعبه است قصر شاه هر حاجتم که باشد در وی روا کنم .مسعودسعد.
برآمدلغتنامه دهخدابرآمد. [ ب َ م َ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) روا کردن . اسعاف . قضا : هرکه ایشان را بمنزل خود می طلبید بر متابعت سنت رسول (ص ) و بجهت برآمد کار آن نیازمند میرفتند. (انیس الطالبین ). رجوع به برآمدن شود.
مبتغیلغتنامه دهخدامبتغی . [ م ُ ت َ غا ] (ع ص ، اِ) مبتغاء. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). خواسته شده . درخواست کرده شده . دلخواه . خواست : فرمود تا به مبتغی و مقصود هر یک انعام و اسعاف و احسان ارزان داشته آید. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 92).
بشتلیلغتنامه دهخدابشتلی . [ ] (اِخ ) یوسف افندی . او راست : 1- مرشد الراغبین فی اسعاف المصابین در وظایف الاعضاء با 85 تصویر. 2 - هدیةالملوک فی آداب السلوک در اخلاق شرقی و غربی چ <span class="h