اسطوللغتنامه دهخدااسطول . [ اُ ] (معرب ، اِ) سفینه . کشتی .(دزی ج 1 ص 22). || جهاز جنگی . سفینه ٔ حرب . کشتی جنگی . (مقریزی از تاج العروس ). ج ، اساطیل .
استول عليهدیکشنری عربی به فارسیبتصرف اوردن , ربون , قاپيدن , توقيف کردن , دچار حمله (مرض وغيره) شدن , درک کردن
هشتللغتنامه دهخداهشتل . [ هََ ت َ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان آمل که دارای 500 تن سکنه است . آب آن از رودخانه ٔ هراز و محصول عمده اش برنج ، جو،حبوب و صیفی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).