اسخینسلغتنامه دهخدااسخینس . [ اِ ن ُ ] (اِخ ) یکی از خطبای یونان قدیم . وی دارای فصاحت و بلاغت کامل بود. آتنیان او را بسفارت نزد پادشاه مقدونیه فیلفوس (فیلیپ ) فرستادند و او مشمول
اسخینلغتنامه دهخدااسخین . [ اِ ] (اِخ ) اسخینس . در جنگهای ایران با یونان در زمان داریوش بزرگ ، وقتی که اهالی ارتری از نزدیک شدن پارسیان آگاه شدند، از آتن استمداد کردند و آتنی ها
اسخینلغتنامه دهخدااسخین . [ اِ ] (اِخ ) اِسخینُس . یکی از فلاسفه ٔ اثینه (آتن ). پدر او مبار (عصیب ) فروش و بقول دیوژِن لائِرت وی پسر لیسانیساس بود و با سقراط رابطه ٔ دوستی بی آل
اخسیسکلغتنامه دهخدااخسیسک . [ اَ سی س َ ] (اِخ ) قصبه ای از ماوراءالنهر واقع در ساحل شرقی جیحون . (قاموس الاعلام ) (جهانگیری ) (شعوری ). شهریست بماوراءالنهر مقابل زم ّ بین تِرمذ و
hooksدیکشنری انگلیسی به فارسیقلاب، دام، چنگک، تله، چنگک بزرگ، ضربه، منقار نوک برگشته، منقار عقابی، بشکل قلاب دراوردن، کج کردن، گرفتار کردن، بدام انداختن، ربودن، گیر اوردن
اسخینلغتنامه دهخدااسخین . [ اِ ] (اِخ ) اسخینس . در جنگهای ایران با یونان در زمان داریوش بزرگ ، وقتی که اهالی ارتری از نزدیک شدن پارسیان آگاه شدند، از آتن استمداد کردند و آتنی ها
اسخینلغتنامه دهخدااسخین . [ اِ ] (اِخ ) اِسخینُس . یکی از فلاسفه ٔ اثینه (آتن ). پدر او مبار (عصیب ) فروش و بقول دیوژِن لائِرت وی پسر لیسانیساس بود و با سقراط رابطه ٔ دوستی بی آل
اسینلغتنامه دهخدااسین . [ اِ ] (اِخ ) قفطی در تاریخ الحکماء ص 18 از مصنفات افلاطون «کتاب اسین » را یاد میکند. رجوع به اسخینس شود.