اسحیهلغتنامه دهخدااسحیه . [ اُ حی ی َ ] (ع اِ) هر پوست که بر گوشت پاره ٔ روی استخوان باشد. (از منتهی الارب ). الاسحیة؛ کل قشرة علی مضائغ اللحم من الجلد. (قاموس ). واحد آن نیامده
احسیةلغتنامه دهخدااحسیة. [ اَ ی َ ] (اِخ ) موضعی است به یمن که در حدیث رِدّه ذکر آن آمده است . (معجم البلدان ).
ادحیةلغتنامه دهخداادحیة. [ اُ حی ی َ ] (ع اِ) جای بیضه نهادن و چوزه برآوردن شترمرغ . اُدحی . ادحوّة.
اسحاءلغتنامه دهخدااسحاء. [ اِ ] (ع مص ) مهر کردن نامه . (منتهی الارب ): اسحی الکتاب . || اسحیه نزد کسی بسیار شدن . بسیار شدن اسحیه نزد کسی . (منتهی الارب ). خداوند سحاء بسیار شدن
سحاءةلغتنامه دهخداسحاءة. [ س ِ ءَ ] (ع اِ) مهر نامه . ج ، سحاء، اسحیة. (منتهی الارب ). ما اخذ من القرطاس . (اقرب الموارد). || گیاهی است خاردار که زنبور عسل آن را خورد و شهد آن در
پوستلغتنامه دهخداپوست . (اِ) غشائی که بر روی تن آدمی و دیگر حیوان گسترده است و آن دو باشد بر هم افتاده که رویین را بشره و زیرین را دِرم گویند. جلد. جلد ناپیراسته حیوان چون گوسفن