استی ساکلغتنامه دهخدااستی ساک . [ اِ ] (اِخ ) کرسی کانتن اُب ، از ناحیه ٔ تری ، دارای 1794 تن سکنه . راه آهن از آن گذرد و دارای کارخانه های چوب بری و کلاه سازی است .
استمساکلغتنامه دهخدااستمساک . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) چنگ درزدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (غیاث ). سخت داشتن دست و غیره در چیزها. اعتصام : استمساکاً به ؛ تعویلاً به
استیسانلغتنامه دهخدااستیسان . [ اِ] (ع مص ) خوابناک گشتن . || غنودن . || پینکی زدن . اوناویدن . (تاج المصادر بیهقی ).
استیآکلغتنامه دهخدااستیآک . [ اِ تی ] (ع مص ) انبوه شدن و درهم پیچیدن ، چنانکه درختان پیلو و جز آن .
روسلغتنامه دهخداروس . (اِخ ) در استی اوریسگ ، در گیلکی اورس ، نام قوم ساکن روسیه . بخش اعظم ملت روسیه از لحاظ نژاد به دو دسته ٔ بزرگ تقسیم می شوند: خانواده ٔ هندواروپایی و خانو
استلغتنامه دهخدااست . [ اُ س ِ ] (اِخ ) نام دسته ای از ساکنین قفقاز که در دو ناحیه سکونت دارند: استی شمال ، در روسیه ٔ شوروی ، سکنه ٔ آن 152000 تن کرسی آن ارجنی کیدز (ولادی قفق
گوشلغتنامه دهخداگوش . (اِ) آلت شنوائی . عضوی که بدان عمل شنیدن انجام گیرد. معروف است ، و به عربی اُذُن گویند. (برهان ). اذن و آلت شنیدن در انسان و دیگر حیوانات و جزء خارجی مجرا
اثیرلغتنامه دهخدااثیر. [ اَ ] (اِخ ) اخسیکتی . از شعرای مائه ٔ ششم هَ .ق . عوفی در لباب الالباب ج 2 ص 224گوید:... شعر او آنچه هست مصنوع است و مطبوع و معانی او را ملک است و وقتی
زمینلغتنامه دهخدازمین . [ زَ ] (اِ) ترجمه ٔ ارض ، در زمی گذشت . (آنندراج ). بمعنی معروف است و این مرکب است به لفظ «زم » که بمعنی سردی است و «یا نون » نسبت ، چنانکه در سیمین و زر