استیزاعلغتنامه دهخدااستیزاع . [ اِ ] (ع مص ) فا دل دادن خواستن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). دل دادن خواستن . || الهام خواستن شکر نعمت را از خدای تعالی . (منتهی الارب ).
استیزاءلغتنامه دهخدااستیزاء. [ اِ ] (ع مص ) برآمدن ، چنانکه بر کوه . بلند شدن . || بر رأی و دانش خود تکیه کردن . || راست ایستادن .
استیضاعلغتنامه دهخدااستیضاع . [ اِ ] (ع مص ) کم کردن خواستن از کسی : استوضع منه . (منتهی الارب ). || اِستوضعه فی دَینه ؛ استرفقه . (المنجد).
استیساعلغتنامه دهخدااستیساع . [ اِ ] (ع مص ) فراخ شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). فراخ گردیدن . || فراخ شدن خواستن .
استیداعلغتنامه دهخدااستیداع . [ اِ ] (ع مص ) نگاه داشتن خواستن ودیعه را. و فی الحدیث : من استودع ودیعة فهلک فلاضمان علیه ای بلا تعدّ منه . (منتهی الارب ). نگاهداشت ودیعت خواستن . ا
استیزارلغتنامه دهخدااستیزار. [ اِ ] (ع مص )وزارت خواستن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (زوزنی ). فاوزارت کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || وزیر کردن . وزیر گردانیدن . (منتهی ا
استیزاقلغتنامه دهخدااستیزاق . [ اِ ] (ع مص ) استئزاق . تنگ آمدن مکان بر کسی : اُسْتُؤْزِق َ علی فلان (مجهولاً)؛ تنگ شد جای بر فلان .
مستوزعلغتنامه دهخدامستوزع . [ م ُ ت َ زِ ] (ع ص ) الهام خواهنده از خدای تعالی شکر نعمت را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به استیزاع شود.
دل دادنلغتنامه دهخدادل دادن . [ دِ دَ ] (مص مرکب ) عاشق شدن . دلداده گشتن . علاقه یافتن . فریفته شدن . دوستدار کسی یاچیزی شدن . گرم الفت گردیدن . (آنندراج ) : نکشم ناز ترا و ندهم د
استیساعلغتنامه دهخدااستیساع . [ اِ ] (ع مص ) فراخ شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). فراخ گردیدن . || فراخ شدن خواستن .
استیداعلغتنامه دهخدااستیداع . [ اِ ] (ع مص ) نگاه داشتن خواستن ودیعه را. و فی الحدیث : من استودع ودیعة فهلک فلاضمان علیه ای بلا تعدّ منه . (منتهی الارب ). نگاهداشت ودیعت خواستن . ا
استیزارلغتنامه دهخدااستیزار. [ اِ ] (ع مص )وزارت خواستن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (زوزنی ). فاوزارت کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || وزیر کردن . وزیر گردانیدن . (منتهی ا