استکفاءلغتنامه دهخدااستکفاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) کفایت کردن خواستن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). کارگزاری خواستن . کفایت خواستن . (منتهی الارب ). || یکساله نتاج ستور خواستن از کس
استجفاءلغتنامه دهخدااستجفاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) جافی شمردن . (تاج المصادر بیهقی ). جافی آمدن . (زوزنی ). جفاکار آمدن . جفاکار شمردن : استجفی الفراش و غیره ؛ درشت شمرد آن فراش و جز
استحفاءلغتنامه دهخدااستحفاء. [ اِ ت ِ] (ع مص ) خبر پرسیدن . || استحفاء سؤال از کسی ؛ به استقصاء پرسیدن او را. (از منتهی الارب ).
استخفاءلغتنامه دهخدااستخفاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) پنهان شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). نهان و پوشیده گردیدن . (منتهی الارب ). استتار: که مثل چنان خصمی که ضعیف شده باشد و ستور ت
استدفاءلغتنامه دهخدااستدفاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) جامه ٔ گرم پوشیدن . (منتهی الارب ). || گرم شدن خواستن به آتش و مثل آن .
مستکفلغتنامه دهخدامستکف . [ م ُ ت َ فِن ْ ] (ع ص ) مستکفی . نعت فاعلی از استکفاء. رجوع به مستکفی و استکفاء شود.
مستکفیلغتنامه دهخدامستکفی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) مستکف . نعت فاعلی از استکفاء. کفایت خواهنده در هر کار. (غیاث ) (از اقرب الموارد). رجوع به استکفاء شود.
استجفاءلغتنامه دهخدااستجفاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) جافی شمردن . (تاج المصادر بیهقی ). جافی آمدن . (زوزنی ). جفاکار آمدن . جفاکار شمردن : استجفی الفراش و غیره ؛ درشت شمرد آن فراش و جز
استحفاءلغتنامه دهخدااستحفاء. [ اِ ت ِ] (ع مص ) خبر پرسیدن . || استحفاء سؤال از کسی ؛ به استقصاء پرسیدن او را. (از منتهی الارب ).
استخفاءلغتنامه دهخدااستخفاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) پنهان شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). نهان و پوشیده گردیدن . (منتهی الارب ). استتار: که مثل چنان خصمی که ضعیف شده باشد و ستور ت