استکفاءلغتنامه دهخدااستکفاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) کفایت کردن خواستن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). کارگزاری خواستن . کفایت خواستن . (منتهی الارب ). || یکساله نتاج ستور خواستن از کس
استکفافلغتنامه دهخدااستکفاف . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) گرد گرفتن چیزی را و نگریستن بسوی آن . (منتهی الارب ). گرد چیزی برآمدن . || کف دست بر ابرو نهادن تا چیزی دیده شود. دست بر ابرو نهادن
استکفاءلغتنامه دهخدااستکفاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) کفایت کردن خواستن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). کارگزاری خواستن . کفایت خواستن . (منتهی الارب ). || یکساله نتاج ستور خواستن از کس
استکفافلغتنامه دهخدااستکفاف . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) گرد گرفتن چیزی را و نگریستن بسوی آن . (منتهی الارب ). گرد چیزی برآمدن . || کف دست بر ابرو نهادن تا چیزی دیده شود. دست بر ابرو نهادن
مستکفلغتنامه دهخدامستکف . [ م ُ ت َ فِن ْ ] (ع ص ) مستکفی . نعت فاعلی از استکفاء. رجوع به مستکفی و استکفاء شود.
مستکفلغتنامه دهخدامستکف . [ م ُ ت َ ک ِف ف ] (ع ص ) نعت فاعلی از استکفاف . گرد گیرنده چیزی را و نگرنده بسوی آن . || موی فراهم شونده . || آنکه دست پیش چشم دارد وقت نگریستن از دور.
مستکفیلغتنامه دهخدامستکفی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) مستکف . نعت فاعلی از استکفاء. کفایت خواهنده در هر کار. (غیاث ) (از اقرب الموارد). رجوع به استکفاء شود.