استوارداشتهلغتنامه دهخدااستوارداشته . [ اُ ت ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) مؤتمن . رجوع به ترکیب استوار داشتن ذیل استوار شود.
استوارداشتلغتنامه دهخدااستوارداشت . [ اُ ت ُ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) یقین . ایمان : ای آدمی آرام تو با استوارداشت رسول است علیه السلام بدانچه از خداوند عزّ و جل آورده است . (کتا
اثباتلغتنامه دهخدااثبات . [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ثَبَت . مردمان استوارداشته . معتمدان : فتحی حاجب را که از ثقات و اثبات دولت بود به نیابت به سجستان بگذاشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی )
موثقلغتنامه دهخداموثق . [ م ُ وَث ْ ث َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از توثیق . استوارکرده شده و اعتمادداشته شده . (ناظم الاطباء). استوار. (دهار). محکم . استوارداشته . مضبوط. مُضَنبَط. و
مؤتمنلغتنامه دهخدامؤتمن . [ م ُءْ ت َ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از ائتمان . (از منتهی الارب ، ماده ٔ ام ن ). اعتماد کرده شده و امین گرفته شده . (ناظم الاطباء). موثق . امین . (یادد
استوارداشتلغتنامه دهخدااستوارداشت . [ اُ ت ُ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) یقین . ایمان : ای آدمی آرام تو با استوارداشت رسول است علیه السلام بدانچه از خداوند عزّ و جل آورده است . (کتا
پیمان نگاه داشتنلغتنامه دهخداپیمان نگاه داشتن . [ پ َ / پ ِ مان ْ ن ِ ت َ ] (مص مرکب ) استوارداشتن عهد. وفا. (دهار) وافی ؛ پیمان نگاه دارنده .