26 فرهنگ

3504 مدخل


استوار

'ost[o]vār

۱. محکم؛ پایدار؛ پابرجا؛ سخت: ◻︎ تا نکنی جای قدم استوار / پای منه در طلب هیچ کار (نظامی۱: ۷۰).
۲. راست و درست.
۳. امین؛ مورد اعتماد.
۴. (اسم) (نظامی) درجه‌داری که دارای درجه‌ای بالاتر از گروهبان‌یکم و پایین‌تر از ستوان‌سوم است.
⟨ استوار داشتن: (مصدر متعدی) [قدیمی]
۱. برقرار داشتن.
۲. اطمینان داشتن؛ باور داشتن.
۳. امین شمردن.
⟨ استوار ساختن (کردن): (مصدر متعدی)
۱. محکم کردن.
۲. [قدیمی] تایید کردن.

امین، برقرار، پابرجا، پایدار، ثابتقدم، ثابت، خللناپذیر، دایم، درستکار، درست، راسخ، رزین، سخت، سفت، قائم، قایم، قرص، قویم، متقن، متین، محکم، مدام، مستحکم، مستقر، معتمد، مقاوم، منیع، وثیق، ≠ بیدوام، سست، نااستوار

constant, decisive, deep-set, endways, erect, firm, fixed, foursquare, immovable, indefatigable, indefatigably, indissoluble, indomitable, invincible, iron, sound, steady, sure, mighty, rigid, secure, solid, stable, staunch, stereo-, stout, strong, substantial, unfailing