استنضاضلغتنامه دهخدااستنضاض . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) احسان و عطیّه خواستن . یقال : هو یستنض معروفاً؛ ای یستقطره . || نقد کردن دین خواستن . || اندک اندک بیرون آوردن خواستن آنرا. (منتهی
استقضاضلغتنامه دهخدااستقضاض . [ اِ ت ِ] (ع مص ) سنگریزه ناک شدن جای . || درشت یافتن خوابگاه فلان . (تاج المصادر بیهقی ). درشت آمدن .
استفضاضلغتنامه دهخدااستفضاض . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) سنگریزه ناک گردیدن جای . (منتهی الارب ). || درشت آمدن . (زوزنی ). درشت یافتن خوابگاه را. (منتهی الارب ).
استنفاضلغتنامه دهخدااستنفاض . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) نگریستن هرچه باشد در جائی . نگریستن تا بشناسد. دیدن جمیع آنچه در مکان باشد. || پاک کردن نره از بقیه ٔبول . || بسنگ استنجا کردن . ||
استنهاضلغتنامه دهخدااستنهاض . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) برخاستن خواستن . (تاج المصادر بیهقی ). برخاستن فرمودن جهت کاری . طلب کوچ و برخاستن . طلب قیام کردن . طلب نهوض کردن . || برخاستن .(ز
مستنضلغتنامه دهخدامستنض . [ م ُ ت َ ن ِض ض ] (ع ص ) آنکه حق خود را اندک اندک از کسی گیرد. (از اقرب الموارد). رجوع به استنضاض شود.
استقضاضلغتنامه دهخدااستقضاض . [ اِ ت ِ] (ع مص ) سنگریزه ناک شدن جای . || درشت یافتن خوابگاه فلان . (تاج المصادر بیهقی ). درشت آمدن .
استفضاضلغتنامه دهخدااستفضاض . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) سنگریزه ناک گردیدن جای . (منتهی الارب ). || درشت آمدن . (زوزنی ). درشت یافتن خوابگاه را. (منتهی الارب ).
استنفاضلغتنامه دهخدااستنفاض . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) نگریستن هرچه باشد در جائی . نگریستن تا بشناسد. دیدن جمیع آنچه در مکان باشد. || پاک کردن نره از بقیه ٔبول . || بسنگ استنجا کردن . ||