استنزاللغتنامه دهخدااستنزال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) فرودآوردن . فروفرستادن . || از مرتبه ٔ خود فرودافتادن . || فرودآمدن خواستن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ).- علم استنزال الارواح و
استنزالفرهنگ انتشارات معین(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) فرو آوردن ، فرو فرستادن . 2 - درخواست فرود آمدن . 3 - (مص ل .) از مرتبة خود فرو افتادن .
استبزاللغتنامه دهخدااستبزال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) استبزال دَن ّ؛ شراب صافی برآوردن از خم . (از منتهی الارب ). سوراخ کردن خم و مانند آن برای بیرون کردن مایع محتوی آن . طلب صفای شراب
استجزاللغتنامه دهخدااستجزال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) استجاده .- استجزال رأی ؛ پسندیدن آن . آنرا متین یافتن .
استنباللغتنامه دهخدااستنبال . [ اِ تِم ْ ] (ع مص ) برگزیده ٔ مال گرفتن . (منتهی الارب ). || تیر خواستن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ).
استنتاللغتنامه دهخدااستنتال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) در پیش شدن . (زوزنی ). پیش آمدن از صف : استنتل الرجل من القوم . || آمادگی کردن کار را. (منتهی الارب ): استنتل للأمر.
مستنزللغتنامه دهخدامستنزل . [ م ُ ت َ زَ ](ع ص ، اِ) آنکه از مرتبه و مقام خود فرود آورده شده باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به استنزال شود. || محل نزول و منزل و خانه . (ناظم الاطبا
استدراجلغتنامه دهخدااستدراج . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) نزدیک کردن بسوی چیزی بتدریج . قریب گردانیدن کسی را بسوی چیزی بتدریج . (منتهی الارب ). اندک اندک نزدیک آوردن . پایه پایه برآوردن . |
مباسطتلغتنامه دهخدامباسطت . [ م ُ س َ طَ ] (ع اِمص ) از مباسطة عربی . با کسی فراخی ورزیدن و این عبارت از دوستی است . (غیاث ). عشرت و مسرت و تفریح . (ناظم الاطباء) : و بسیجیده ٔ آن
سرنجلغتنامه دهخداسرنج . [ س ِ رِ ] (اِ) سنج و آن دو پاره ٔ روی تنک باشد مانند طبق بی کناره و بر پشت آن قبه ای سازند و بندی بر آن تعبیه کنند و بر دست گرفته بر یکدیگر زنند تا بصدا
مستنزللغتنامه دهخدامستنزل . [ م ُ ت َ زِ ] (ع ص ) فروآورنده . (از اقرب الموارد). فروفرستنده . (آنندراج ). || درخواست کننده از کسی که از نظر خود دست بردارد. (از اقرب الموارد). رجوع