استمهاللغتنامه دهخدااستمهال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) مهلت خواستن .(تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). زمان خواستن . درنگی خواستن . طلب مهلت کردن . زمان طلبیدن . استنظار.- استمهال کردن
استمالدیکشنری عربی به فارسیجلب كرد , متقاعد كرد , كسب كرد , جذب كرد , خواهش كرد , خواست , دعوت كرد , نرم كرد (كسى را) , دلجويى كرد
استمالتدیکشنری فارسی به انگلیسیconciliation, pacification, palliation, placation, propitiation, redress
استمالت کردندیکشنری فارسی به انگلیسیappease, conciliate, mollify, palliate, placate, propitiate, pacify, soothe
مهلتفرهنگ مترادف و متضاداجل، استمهال، امان، تاخیر، اجل، درنگ، ضربالاجل، فرجه، فرصت، مدت، موعد، وعده، وقت
مستمهللغتنامه دهخدامستمهل . [ م ُ ت َ هَِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استمهال . آنکه مهلت می خواهد. مهلت جوی . مهلت خواهنده . رجوع به استمهال شود.
درنگی خواستنلغتنامه دهخدادرنگی خواستن .[ دِ رَ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) مهلت خواستن . استمهال . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به درنگی شود.
تاجيلدیکشنری عربی به فارسیتعطيل موقتي , برخاست , تعويض , احاله بوقت ديگر , مهلت قانوني , استمهال , مهلت , فرجه , امان , استراحت , تمديد مدت , رخصت , فرجه دادن